امام مهدي (عج): هر کس در اجراي اوامر خداوند کوشا باشد، خدا نيز وي را در دستيابي به حاجتش ياري مي کند.
 
شنبه 03 آذر 1403
 
 
Saturday, November 23, 2024
22 جمادی الاول 1446
 

نخستین دانشنامه مجازی فقه و اصول شیعی افتتاح می‌شود

آغاز ثبت نام شانزدهمین المپیاد بین‌المللی قرآن و حدیث

کنفرانس خلع سلاح و عدم اشاعه: امنيت جهاني بدون سلاح هاي کشتار جمعي

هم انديشي جوان ياوران

جشنواره بين المللي فارابي ويژه تحقيقات علوم انساني و اسلامي



نظر شما درباره ي محنوي سايت چيست ؟
عالي
خوب
متوسط
ضعيف






مقالات>مقالات موضوعي>روابط بين الملل



اصول روابط بين‌الملل درنظام اسلامي آيت‌الله جوادي آملي / بخش اول

موضوع بحث، روابط بين‌الملل از نظر اسلام است. ضرورت اين بحث از اين جهت است که اسلام، ديني جهان شمول است. دليل جهان شمول بودن اسلام اين است که تدوين حقوق بشر و نيز قانون روابط بين‌الملل بر مبناي ديني امکان‌پذير خواهد بود، به نحوي که بتواند جهان را در بسياري از اصول، مشترک ببيند.
کد : 70 تاریخ : 1:0 - 11 خرداد 1388 تعداد بازدید : 14909



* آيت‌الله جوادي آملي / بخش اول


مقدمه: موضوع بحث، روابط بين‌الملل از نظر اسلام است. ضرورت اين بحث از اين جهت است که اسلام، ديني جهان شمول است. دليل جهان شمول بودن اسلام اين است که تدوين حقوق بشر و نيز قانون روابط بين‌الملل بر مبناي ديني امکان‌پذير خواهد بود، به نحوي که بتواند جهان را در بسياري از اصول، مشترک ببيند. به عبارت ديگر، مکتبي که توان تبيين اصول مشترک، براي جهان بشري را ندارد، نه توان جهان شمول بودن را دارد و نه توان تدوين حقوق بشر و روابط بين‌الملل را؛ زيرا اگر ملتها و امتها، فاقد يک حقيقت مشترک باشند، هرگز اين اصول ميسر نخواهد بود.

اگر يک دين بخواهد جهاني باشد و براي جهانيان پيام خاص داشته باشد ـ خواه همه مردم جهان آن را بپذيرند و خواه فقط برخي آن را بپذيرند ـ آن دين بايد همه را بپذيرد و براي تنظيم روابط جهانيان، قانون متقني ارائه دهد، اگر قانون از آداب، رسوم و سنن فرهنگي ملتها اخذ شود، چنين قانوني جهاني نخواهد شد؛ زيرا عادتها، سنتها و رسمها طبق شرايط تاريخي و اقليمي، گوناگون هستند، در حالي که اگر اين قانون از فطرت بشر انتزاع شود، مي‌تواند جهاني باشد؛ چون فطرت همه بشر يکي است. آنچه از فطرت بشر بر مي‌آيد، بخش عمده‌اش مربوط به اصول مشترک است. بعضي از اصول جنبه انساني دارد، اگرچه کسي به خدا هم اعتقاد نداشته باشد. انسان‌شناسي جهان‌شمول نيز، وجه ديگري از اين بحث را تبيين مي‌نمايد.

از نگاه مکاتب مادي، بشر يک موجود مادي است که از خاک برخاسته و با مردن نابود مي‌شود و هيچ کس او را نيافريده است! تطورات طبيعت است که او را به صورت بشر زنده مي‌نماياند.از آنجا که اين مکتب، فاقد اصول ياد شده و ظرفيت‌هاي لازم براي پاسخگويي به نيازهاي همه ملتهاست، نمي‌تواند مکتبي جهان‌شمول باشد. اما اسلام مي‌گويد: گرچه انسانها از خاک برخاسته‌اند و خلق و خوي طبيعي آنها گوناگون است؛ ولي ساختار فطري روحشان يکسان است. همه انسانها داراي فطرت واحدند و آن فطرت يگانه و يکتا، يک چيز طلب مي‌کند. همه انسانها بعد از مرگ، مقصدي دارند و به يک عالم خاص رهسپار مي‌شوند. در برابر يک قانون مشترک، مسئول مي‌باشند و هر کدام در برابر محکمه حق پاسخگوي اعمال خود هستند. همچنين مبدا فاعلي همه انسانها يکي است؛ يعني آفريدگار و پروردگار بشر، خداي واحد است. پس مکتب اسلام در ارتباط با سه عنصر اصلي، اصول مشترکي را ارائه داده است:

1ـ ساختار فطري همه انسانها يکي است.

2ـ هدف و پايان سير وجودي همه انسانها يکي است.

3ـ مبدأ فاعلي، مبدأ غائي و مبدأ مادي همه يکي است.

بنابراين آن قانوني که بتواند همه را اداره کند، بايد يکي باشد.

اسلام در هر سه مسأله ياد شده پاسخ دارد؛ يعني مدعي است که ديني جهان‌شمول، کلي و همگاني است و داراي حقوق بشر و روابط بين‌الملل است.بحث ما در اين نوشتار، راجع به روابط بين‌الملل است که ابتدا سمت‌گيري عمومي نظام اسلامي نسبت به کشورهاي ديگر مورد اشاره قرار مي‌گيرد و سپس به اصول حاکم بر رفتار نظام اسلامي در قبال کشورهاي غيراسلامي خواهيم پرداخت.

 

سمت‌گيري کلي سياست خارجي نظام اسلامي

به طور کلي سياست خارجي نظام اسلامي در چهار بخش قابل طرح و ارائه است که عبارتند از: رابطه با ملتهاي مسلمان، رابطه با ملتهاي توحيدي، رابطه با ملتهاي غيرموحد و رابطه با نظامهاي استعماري.

 

1ـ رابطه با ملتهاي مسلمان

انسان زماني مي‌تواند بين ديگران و همچنين بين خود و ديگران، رابطه حسنه برقرار کند که بتواند در درون خود، پيوندي ناگسستني بين انديشه‌ها، اعمال و عقايد و اخلاقش برقرار کند؛ مثلاً يک انسان دو چهره و دو شخصيتي که هر روز به رنگي در مي‌آيد و نتوانسته است از خود يک شخصيت واحد و متحد ارائه کند، نمي‌تواند ديگران را متحد کند. همچنين مکتبي که داعيه تنظيم روابط بين‌الملل را دارد، در درون خود بايد انسجام داشته باشد.در اين راستا، قرآن کريم، هم مکتب را منسجم مي‌داند و هم مکتبيان را. در قرآن کريم درباره اصل مکتب مي‌خوانيم:«افلا يتدبرون القرآن و لوکان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً کثيراً» (نساء: 82)؛يعني اگر اين قرآن کلامي غير از کلام خدا بود و بشر چنين کتابي را نوشته بود، آن هم در طي مدت بيش از 20 سال که حوادث مختلفي رخ داد، يقيناً بخش اول آن با بخش وسط و آخرش فرق مي‌کرد. مطالبي که بعد از بيست سال نوشته مي‌شود، با مطالبي که قبل از آن نوشته مي‌شود با هم فرق مي‌کند؛ زيرا انسان با گذشت زمان کامل‌تر و پخته‌تر مي‌شود؛ اما وقتي به قرآن مي‌نگريم، مي‌بينيم که تمام بخش‌هاي اين کتاب يکسان و يکدست است؛ يعني آياتي که اول نازل شده، در اوج معرفت و فصاحت است و آياتي هم که در اواخر بعثت نازل شده، باز در اوج معرفت و فصاحت است.

از آنجا که مکتب منسجم است و شخصيت رهبر اين مکتب نيز از لحاظ دروني منسجم است، آحاد مسلمين نيز منسجم بوده و بين آنها روابط حسنه برقرار است. وجود مبارک نبي‌اکرم وقتي از مکه به مدينه آمد و خواست حکومت تشکيل بدهد، قبل از اينکه مسجدي بسازد که پايگاه مذهبي است، پيروان خود را به وحدت فراخواند و فرمود: «تاخوا في الله اخوين اخوين» (فيروزآبادي، 1392ق، ج1: 328)

پيامبر اکرم (ص) گذشته از اينکه مساله «انما المومنون اخوه...» (حجرات: 10) را به عنوان يک اصل جامع کلي ارائه داد، آن اصل را در مورد آحاد مومنين پياده کرد و اين امر توسط رهبر جامعه اسلامي صورت گرفت.نقش رهبري در ايجاد وحدت ميان مسلمانان از اهميت زيادي برخوردار است. رهبر غير از معلم است. معلم قواعد و اصول کلي را به شاگردان ياد مي‌دهد؛ ولي رهبر و ولي آن اصول کلي را بر موارد خاص نيز تطبيق مي‌کند و طبق آن اقدام مي‌نمايد.‏

وجود مبارک پيغمبر اکرم(ص) اين چنين بود؛ تنها معلم کتاب حکمت نبود، بلکه ولي بود. شخصاً با علي‌بن‌ابيطالب(ع) عقد برادري بست و دشمنان ديرين (يعني اوس و خزرج را که دو قبيلة دشمن يکديگر در مدينه بودند) را با يکديگر برادر کرد و دستور داد که عقد اخوت ببندند. آنگاه با دو اصل «انما المومنون اخوه...» و «تآخوا في الله اخوين اخوين» هرگونه تيرگي و تاريکي را از بين مسلمين زدود و روابط حسنه برقرار کرد.

 

2ـ رابطه با ملتهاي توحيدي

پيامبر (ص) وقتي توانست مکتب خود را منسجم کرده و رهبري خود را به صورت منسجم ارائه نمايد، روابط بين مسلمانان را تنظيم نمود، آنگاه نوبت به تنظيم روابط حسنه بين مسلمين و ديگران رسيد. در اين رابطه خداوند خطاب به پيامبرش مي‌فرمايد:«قل يا اهل الکتاب تعالوا الي کلمة سواء بيننا و بينکم الا نعبد الا الله ولا نشرک به شيئا ولا يتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون»‏(آل عمران:64)؛ مسيحيت را دعوت کن و به آنها بگو: بياييد اصول مشترک را به عنوان روابط بين اسلام و مسيحيت امضا کنيم که آن اصول عبارتند از:‏

‏1ـ خدا را بپرستيم؛

2. براي او شريک قائل نشويم؛

3. رژيم ارباب و رعيتي را ملغي کنيم و دنبال برتري‌جويي نباشيم.

تا بر مبناي آن بتواند رژيم ارباب و رعيتي را الغا نمايد و کسي رب ديگري نباشد و کسي هم رعيت ديگري نباشد. فرمود: ما همه بندگان خداييم. يک ربّ داريم به نام خدا و يک قانون الهي داريم. هيچ کس عقيدة خود را بر ديگري تحميل نکند و هرچه خدا فرمود، ما مي‌پذيريم.

قرآن کريم در سوره انبيا بعد از بيان سيرة انبيا(ع) مي‌فرمايد: «ان هذه امتکم امه واحده وانا ربکم فاعبدون» (انبياء: 92)؛ يعني نه تنها مسلمانان امت واحدند، بلکه مسلمانان، مسيحيان، کليميان و همه پيروان انبياي الهي يک امت‌اند؛ زيرا اعتقاد به يک مرجع و معاد دارند و معتقد به اصل رسالت‌اند.‏

در زمان حکومت حضرت اميرالمؤمنين(ع) بعد از اينکه مأموران اموي در بخشي از قلمرو حکومت علي(ع) تاختند و غارت کردند و زنهاي مسلمان و همچنين غير مسلمان از اين بابت آسيب ديدند، وجود مبارک اميرالمؤمنين، سربازان خود را جمع کرد و براي آنها سخنراني کرد و فرمود: به من گزارش رسيده است که غارتگران اموي بر بخشي از منطقة حکومتي من تاخته و بعضي از زنان مسلمان و غيرمسلمان آسيب ديده‌اند. مأموران اموي مقداري از زيورهاي زنان را به غارت برده‌اند.

اگر يک مرد مسلمان با شنيدن اين حادثه جان بدهد، از نظر من قابل ستايش است. نه تنها ملامت نمي‌شود، بلکه تقدير هم مي‌شود که چطور در حکومت اسلامي، بيگانه‌اي مي‌آيد و زر و زيور زن يهودي يا مسلمان را به غارت مي‌برد. در همين خطبه مي‌فرمايد: آنها چه زيور دست زن مسلمان را و چه زيور دست زن غيرمسلمان را به غارت مي‌بردند، براي من يکسان بود. اگر کسي با شنيدن اين جريان جان بدهد، نه تنها ملامت نمي‌شود، بلکه به اين کار جدير و لايق است.1از اينجا معلوم مي‌شود که نظام اسلامي مي‌خواهد زندگي مسالمت‌آميزي را با پيروان انبياي الهي داشته باشد.

 

3ـ رابطه با ملتهاي غير موحد

قرآن کريم بعد از تبيين رابطه ميان مسلمانان با مسلمانان و غيرمسلماناني که موحدند، کيفيت رابطة بين مسلمانان و ساير افرادي را که اصلاً پيرو هيچ يک از مکاتب الهي نيستند، اين گونه تبيين مي‌نمايد: «لا ينهاکم الله عن الذين لم يقاتلوکم في الدين ولم يخرجوکم من ديارکم ان تبرّوهم وتقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين» (ممتحنه: 8) مشرکين و کافران دو گروه بودند: عده‌اي اهل توطئه بوده و سعي مي‌کردند مسلمانان را بکشند يا تبعيد کنند يا زنداني کنند يا اموالشان را مصادره و غارت کنند. گروه ديگر، کاري با مسلمانان نداشتند. اگر کافري از گروه دوم مورد لطف مسلمانان قرار بگيرد، نه تنها بد نيست، بلکه اين کار محبوب خداوند است. خداوند نمي‌فرمايد با کافران زندگي مسالمت‌آميز نداشته باشيد و يا نسبت به آنها قسط و عدل را اعمال نکنيد، بلکه مي‌فرمايد: ستم‌پذير نباشيد، اگر گروهي به شما ستم نکردند ـ اگرچه مسلمان نيستند و کافرند ـ شما نيز زندگي مسالمت‌آميز همراه با قسط و عدل را با آنها برقرار کنيد.‏

نشانه اينکه کافر از امنيت اسلامي برخوردار است، آية قرآن است که به نبي گرامي دستور مي‌دهد: «و ان احد من المشرکين استجارک فاجره حتي يسمع کلام الله ثم ابلغه مامنه ذلک بانهم قوم لا يعلمون» (توبه:6)؛ يعني اگر يکي از مشرکين خواست با شما رابطة فرهنگي برقرار کند و به کشور شما بيايد تا آيات الهي را بشنود و بررسي کند، شما بايد اولاً: مرز را براي او باز بگذاريد؛ ثانيا وقتي داخل مرز شد، از او حراست کنيد که هيچ آسيبي به او نرسد؛ ثالثاً بگذاريد تا او سخن الهي را گوش بدهد، بعد اگر نپذيرفت و خواست به کشورش برگردد، شما موظفيد که او را از مرز خود به سلامت خارج کنيد.

«استجاره» يعني جوار خواستن و «جوار» نيز به معناي پناه است. اگر کسي پناهندگي فرهنگي خواست که بيايد در کشور اسلامي درباره اصول اسلامي و الهي مطالعه کند، نظام اسلامي موظف است او را بپذيرد و همه امکانات امنيتي را براي او فراهم کند و به او فرصت بدهد و اگر نپذيرفت و خواست برگردد، باز هم همکاري کند.اين دستور در صدر اسلام عمل مي‌شد، الآن هم قابل اجراست. از اين رو چنين ديني مي‌تواند به عنوان بهترين عامل براي روابط بين‌الملل مطرح شود.‏

 

‏4ـ رابطة بين‌المللي با مستکبران (نظام سلطه) ‏

از ديدگاه اسلام زندگي مسالمت آميز با کافري که عليه اسلام و مسلمين تلاش و کوشش مي‌کند، ممکن نيست، بلکه با آنها فقط بايد ستيز کرد. آنها گروه مستکبران اند، نه صرفاً کفار. قرآن بين کافر و مستکبر، فرق مي‌گذارد و مي‌فرمايد: با کافري که با شما اهل نبرد نباشد، مي‌توانيد زندگي عادلانه داشته باشيد؛ ولي با مستکبران نمي‌توانيد اين چنين زندگي کنيد؛ زيرا آنها شما را رها نمي‌کنند. آنها خون، مال و عرضتان را براي خود حلال مي‌شمارند. آنها با هيچ تعهدي حاضر نيستند زندگي کنند و هيچ پيماني را محترم نمي‌شمارند. اگر با چنين گروهي بخواهيد ميثاق بين‌المللي ببنديد، آنها امضا نمي‌کنند. اگر قطعنامه‌اي را اجرا کنيد، آنها اجرا نمي‌کنند و اگر رابطه‌اي را براساس تفاهم، تنظيم و تدوين کنيد، آنها نقض مي‌کنند. لذا قرآن کريم دربارة اين گروه مستکبر مي‌فرمايد:«و ان نکثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا في دينکم فقاتلوا ائمه الکفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون» (توبه: 12)؛ يعني با رهبران و سران ستم بجنگيد، نه براي اينکه آنها ايمان ندارند و کافرند، بلکه براي آنکه آنها اهل ميثاق و عهد نيستند. شما اگر بخواهيد با يک ملت و گروه زندگي کنيد، به ناچار بايد روابط تجاري، فرهنگي و... داشته باشيد.

اين در حالي است که رفتار اين گروه به گونه‌اي است که اگر بخواهيد فکرتان را منتقل کنيد،‌آنها مي‌کوشند که فکرشان را تحميل کنند و فکر شما را نپذيرند و اگر رابطة سياسي برقرار کنيد، مي‌خواهند سياست خود را تحميل کنند و آراي سياسي شما را نپذيرند. در روابط صنعتي مي‌خواهند از صنايع شما استفاده کنند؛ ولي صنايع خود را در اختيار شما قرار ندهند... در نتيجه با چنين گروهي نمي‌توان زندگي کرد. اينها در هر صورت، رفتار طلبکارانه دارند.

از اين رو قرآن کريم مي‌فرمايد: با اين گروه مقاتله کنيد: «فقاتلوا ائمه الکفر»؛ چرا؟ چون «انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون»؛ آنها يمين، سوگند، ميثاق، عهد، نذر و مانند آن را محترم نمي‌شمارند و به آنها پايبند نيستند. با چنين گروهي نمي‌توان زندگي کرد. روابط بين‌المللي يعني ارتباط بين مردمي که هيچ کدامشان داعيه استکبار ندارند. قرآن کريم درباره صهيونيست‌ها همين پيام را به ما ارائه مي‌دهد: «و منهم اميون لايعلمون الکتاب الا اماني و ان هم الا يظنون»(بقره: 78). بعد مي‌فرمايد: «... و منهم من ان تامنه بدينار لا يوده اليک الا ما دمت عليه قائماً ذلک بانهم قالوا ليس علينا في الاميين سبيل و يقولون علي الله الکذب و هم يعلمون» (آل عمران:75).

رعايت امانت جزء اصول بين‌المللي است؛ اما آنها خيانت مي‌کنند و مي‌گويند: «ليس علينا في الاميين سبيل...» با اين حال، خود را اهل کتاب مي‌دانند و حتي مي‌گويند: مال و خون آنها (مسلمين) براي ما حلال است. چنين گروهي قابل همزيستي نيست؛ لذا خداوند درباره مستکبران دستور مقاتله دائمي و مستمر صادر کرده است.

اسلام نه دين انزواست ـ تا جداي از جهان زندگي کند ـ و نه سلطه‌پذير و سلطه‌گر است. در عين حال که در سوره مبارکه ممتحنه رابطه با کفار را امضا کرده است، در سوره انفال و توبه،‌آنها را قابل زندگي مسالمت‌آميز نمي‌داند.

کافر گرچه اصول الهي را نمي‌پذيرد؛ اصول انساني را مي‌پذيرد؛ اما مستکبر نه اصول الهي را مي‌پذيرد و نه اصول انساني را؛ چرا که خوي استکبار، پيمان‌شکني است. مستکبر همواره خود را تحميل مي‌کند و به هيچ پيماني احترام نمي‌گذارد. از اين رو در اسلام، هرگونه رابطه با مستکبر نفي شده است. قرآن کريم مي‌فرمايد: «... و لن يجعل الله للکافرين علي المؤمنين سبيلاً» (نساء: 141)؛ يعني کافر بر مسلمان سلطه و راه نفوذ ندارد؛ نه راه نفوذ علمي دارد که با احتجاج بتواند اسلام را به عنوان دين باطل معرفي کند؛ زيرا فرمود: «قل فلله الحجه البالغه...» (انعام: 149) و نه راه نفوذ تشريعي دارد که بتواند بر مسلمين حکومت کند. بنابر اين هم سلطه تشريعي نفي شده و هم سلطه فرهنگي.

ابراهيم خليل بعد از آنکه خوي استکبار مستکبران را به آنها تفهيم کرد، فرمود: «و ان کذبوک فقل لي عملي و لکم عملکم انتم بريئون مما اعمل و انا بريء مما تعملون...» (يونس: 41)؛ من و پيروان من، از شما بيزاريم.«قد کانت لکم اسوه حسنه في ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآوا منهکم و مما تعبدون من دون الله کفرنا بکم و بد ابيننا و بينکم العداوة و البغضاء ابداً حتي تؤمنوا بالله وحده...» (ممتحنه: 4) اين اعلان تبري هم از سوي ابراهيم است و هم از سوي پيروان ابراهيم، و خدا هم در قرآن مي‌فرمايد: «ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين آمنوا والله ولي المؤمنين» (آل عمران: 68)؛ شايسته‌ترين مردمي که به ابراهيم تأسي کردند، اصحاب و پيروان با ايمان او بودند. پيامبر اسلام هم به مکتب او اقتدا مي‌کند ـ نه به شخص ابراهيم ـ و مؤمنين هم به پيامبر اسلام اقتدا مي‌کنند.

کافر اگرچه دستورات الهي را اجرا نمي‌کند، فرمان فطرت را ارج مي‌نهد و بعضي از حقوق را عمل مي‌کند؛ ولي مستکبر، نه به دستورات الهي وقعي مي‌نهد و نه براي فرامين فطرت ارزشي قائل است. از اين جهت است که سالار شهيدان فرمود: اينها گذشته از کفرشان مستکبرند و گذشته از شرک‌شان مستبدند و با مستبد نمي‌توان کنار آمد.

 

5ـ رابطه با منافقان

وقتي منافقين در مکه ماندند و به مدينه هجرت نکردند و در بين مؤمنان، اختلاف نظر پيش آمد [و عده‌اي جنگ با آنان را مجاز و عده‌اي ديگر ممنوع مي‌دانستند] قرآن کريم خطاب به مؤمنان فرمود: چرا درباره منافقين دو نظر داريد؟«فما لکم في المنافقين فئتين و الله ارکسهم بما کسبوا تريدون... فلا تتخذوا منهم اولياء حتي يهاجروا في سبيل‌الله فان تولوا فخذوهم و اقتلو هم حيث وجدتموهم ولا تتخذوا منهم وليا و لا نصيراً» (نساء: 88 و 89)ماندن در دارکفر براي مسلماني که نتواند دختر و پسر خود را حفظ کند، جايز نيست. فرمود: چرا اينها به مدينه نمي‌آيند؟ الآن که حصر برداشته شد! اينها ماندند که براي مشرکان جاسوسي کنند. چرا (شما مؤمنان) در مورد اينان دو گروه شديد؟ چرا براي کساني که خداوند آنان را بر اثر بدرفتاري و گناهي که کردند، فرو برد، دلسوزي مي‌کنيد؟ آيا مي‌خواهيد آنها را هدايت کنيد؟ اينها بر اثر سوء عقيده و اخلاق خود به دام مشرکين افتادند. اينها نه تنها خود کافرند، بلکه مي‌خواهند شما هم برگرديد و کافر شويد. تلاش و کوشش آنها اين است که بر شمار فشار اقتصادي وارد کنند تا در اثر اين کار دست از پيامبر برداريد.

قرآن در سورة منافقون از اين دسيسه پرده برمي‌دارد: «... يقولون لا تنفقوا علي من عند رسول الله حتي ينفضوا...»(منافقون:7)منافقين مي‌گويند: فشار اقتصادي وارد کنيد و مسلمانان را در تنگناي اقتصادي قرار بدهيد تا مجبور شوند پيامبر را تنها بگذارند و وقتي پيامبر را تنها گذاشتند، محاصره و گرفتن شخص پيامبر، مشکل نخواهد بود؛ اما خداوند مي‌فرمايد: «... ولله خزائن السماوات و الارض و لکن المنافقين لايفقهون» (همان)

اولاً: مسلمانان که اين مشکل اقتصادي را تحمل مي‌کنند، بدانند خزائن، آسمانها و زمين در اختيار خداست.

ثانياً: مگر آنها مي‌توانند نان و آب مسلمانان را قطع کنند؟

بنابراين وظيفه مسلمانان در قبال اين گروه، مقاومت در برابر جنگ رواني و فشارهاي اقتصادي و نيز هوشياري در برابر توطئه منافقانه آنها در همراهي با دشمنان خارجي است.

 

قانون برائت از مشرکين

قانون برائت از مشرکين، جزء برنامه‌هاي رسمي حج ابراهيمي است و آنها که حج را اقامه کرده‌اند، نه تنها حج را به جا آورده‌اند، بلکه اصل برائت از مشرکين را هم اجرا کرده و به جا آورده‌اند.سؤال اين است که اگر اسلام يک دين بين‌المللي است و خواستار روابط حسنه با همة ملل است، چگونه برائت از مشرکين را توجيه خواهد کرد؟جواب اين است که بين کافر و مستکبر فرق است. کافر کسي است که اگرچه خدا را قبول ندارد؛ ولي اصول انساني را مي‌پذيرد، نه ستم مي‌کند و نه ستم مي‌پذيرد، عهد و پيمان را گرامي مي‌شمارد، و در امانت خيانت نمي‌کند، به عهد وفا مي‌کند، به پيمان و ميثاق احترام مي‌گذارد... لذا چون اين گونه از احکام جزء دستورات بين‌المللي است، ما هم موظف هستيم عهد و پيمان را محترم بشماريم و نقض نکنيم؛ خواه طرف ما مسلمان باشد‌، خواه کافر. ولي مستکبر آن کافر سلطه‌گري است که وقتي دستش به خون، عرض و مال مردم برسد، در تعرض کوتاهي نکند. چنين انسان، فرد يا گروهي از هيچ حقي برخوردار نيست. از اين جهت، قانون برائت از مشرکين (يعني برائت از مستکبرين) جزء برنامه‌هاي حج ابراهيمي است. ابراهيم خليل(ع) که به عنوان پدر ملل توحيدي محسوب مي‌شود، هم با کافران زندگي مسالمت‌آميز داشت و هم با مستکبران در نبرد و ستيز بود.

آيات ابتدايي سوره مبارکه توبه که در مورد برائت از مشرکين است، سند زنده‌اي براي همين مطلب است:«الا الذين عاهدتم من‌المشرکين ثم لم ينقصوکم شيئا و لم يظاهروا عليکم أحداً فأتموا إلهيم عهدهم إلي مدتهم إنّ‌الله يحب‌ّ‌المتقين» (توبه: 4)، اگر مشرکين با شما پيمان بستند و نقص و نقضي در اين پيمان راه ندادند؛ نه کوتاه آمدند و نه پيمان‌شکني کردند، شما نيز تا آن مدتي که پيمان بستيد، حق تعرض نداريد، گرچه آنها مشرک هستند، اما چنانچه نقض عهد کردند و پيمان‌شکن شدند، شما هم مجاز هستيد که آن پيمان را برهم بزنيد و عمل نکنيد. پس مادامي که به مرز استکبار نرسد، ميثاق با آنهاست و عهد با ايشان گرامي است.

قرآن کريم بعد از اينکه حکم اين گروه را بيان مي‌‌کند، مي‌فرمايد: آن مشرکين که مستکبر هستند، خدا و پيامبر خدا از آنها بيزارند. شما هم که به پيامبر تأسي مي‌کنيد، بايد برائت خود را از آنها اعلان کنيد:وأذان من‌الله و رسوله إلي‌الناس يوم‌الحج الاکبر أن‌الله بريء من‌المشرکين و رسوله فإن تبتم فهو خير لکم و إن توليتم فاعلموا أنکم غير معجزي‌الله و بشرالذين کفروا بعذاب أليم (توبه:3)دو ندا در جريان حج مطرح است: يکي نداي ابراهيمي است و ديگري نداي محمدي. نداي ابراهيمي در سوره حج بيان شده است:«و أذّن في‌الناس بالحج يأتوک رجالاً و علي کل ضامر يأتين من کل فج عميق» (حج: 27)ذات اقدس اله به معمار کعبه (ابراهيم خليل‌(ع)) دستور داد تا اعلان نمايد که هر کس که مستطيح است به مکه بيايد. هر که توان دارد از روستا و شهري که هست، بگذرد و بيايد. وقتي به کعبه آمدند و به طواف کعبه بار يافتند و به مراسم حج دست يافتند، اين حج اکبر است. آن وقت، نوبت به اعلان نبي گرامي اسلام(ص) مي‌رسد که به گوش جهانيان برساند:«و أذان من‌الله و رسوله الي الناس يوم‌الحج الاکبر أن‌الله بريء من المشرکين و رسوله فإن تبتم فهو خير لکم و إن توليتم فاعلموا أنکم غير معجزي الله و بشرالذين کفروا بعذاب أليم» (توبه: 3)؛ يعني پيامبر اين اعلان را بايد به گوش جهانيان برساند که همه در آن مراسم جمع شوند و آن اعلان اين است که پيامبر خدا به تبعيت از خدا، برائت از مشرکين مي‌کند.

 

پي‌نوشت :

1. ر.ک. به شرح ابن ابي الحديد، ج 2: 74.
 


روابط بين‌الملل, اسلام
پیوند مطلب

لینکهای مرتبط:

اصول روابط بين‌الملل درنظام اسلامي/ آيت‌الله جوادي آملي/بخش دوم

اصول روابط بين‌الملل درنظام اسلامي/بخش سوم و پاياني



Remik International Institute - Copyright©2009 All Rights Reserved

تمام حقوق محفوظ بوده و استفاده از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است
 اجراء :
ارمغان داده پرداز