*آيتالله جوادي آملي
اشاره:اهميت روابط جهاني و بررسي ديدگاه اسلام در اين مورد از مسايلي است که از ديرباز توجه انديشمندان مسلمان را به خود جلب کرده است.بخش نخست اين نوشتار به همين امر پرداخته است.
***
اين مشرکين کساني هستند که هيچ عهد، پيمان و ميثاقي را حرمت نمينهند. پس در حقيقت اين برائت از مستکبرين است، نه مشرکين. متأسفانه بسياري از افرادي که در کشورهاي اسلامي زندگي ميکنند، مسأله خدا برايشان حل نشده است؛ چرا که در راه تحقيق قدم برنداشتند، لذا نسبت به آفريدگار هستي در شک و حيرت به سر ميبرند، اما با اين حال،خون و مال آنها محفوظ است؛ چون در پناه و سايه دولت و کشور اسلامي زندگي ميکنند. بنابراين برائت از مشرکين در حقيقت برائت از مستکبرين است.
اصول حاکم بر رابطه با کفار
1ـ منبع رابطة قلبي و روابط پنهاني و محرمانه با کفار:اسلام اگرچه روابط با کفار را امضا ميکند؛ ولي به مسلمانان دستور ميدهد اين رابطه را در محدودة جان، راه ندهند. مسلمانان اگر خواستند با يکديگر رابطه برقرار کنند، ضمن اينکه روابط تجاري، صنعتي، سياسي و مانند آن دارند، ميتوانند به قلب يکديگر راه پيدا کنند؛ چون هر دو مسلمان و مؤمناند.
قرآن در مورد عدم ايجاد پيوند قلبي با کفار ميفرمايد:«يا ايّها الذين آمنوا لا تتخذوا بطانه من دونکم لا يألونکم خبالا ودّوا ما عنتم قد بدت البغضاء من أفواههم و ما تخفي صدورهم أکبر قد بينا لکم الايات ان کنتم تعقلون» (آل عمران: 118)؛ شما نبايد بيگانگان را بطانه (آستر) جامهتان و محرم اسرارتان قرار دهيد. آنها را به قلبتان راه ندهيد که در درون جانتان محبت آنها جا پيدا کند. اسلام اگر رابطة بينالمللي حتي با کفار را جايز بداند، در حد ظهاره است، نه در حد بطانه؛ يعني ميتوانيد کالا بفروشيد و کالا بخريد، ميتوانيد مصالح نظامي را مبادله کنيد و ميتوانيد مسائل سياسي را مبادله کنيد، ولي اولاً: هرگز محبت آنها را به درون جانتان راه ندهيد و ثانيا: آنها را از نظر مسائل سياسي، محرم اسرار نظامتان نکنيد.
اما چرا نبايد کفار را به درون جان راه داد؟ زيرا نهي از منکر درجاتي دارد که اولين درجة آن انزجار قلبي از بدي و بدان است . در مقام قلب، موظفيم که هم بدي را بد بدانيم، و هم بدان را دوست نداشته باشيم و اگر مسلمان و مؤمني، انسان معصيتکار را دوست بدارد، به اولين درجه نهيازمنکر عمل نکرده است؛ چون بر هر مسلماني واجب است که از معصيتکار منزجر باشد.
2- منع رابطة تأييدگرايانه نسبت به مکتب کفر: بخش ديگر بحث آن است که رابطة تأييدگرايانه و کمک به کفار ممنوع است؛ مثلاً اگر خريد و فروش و مبادلات ديگر ماية تأييد مکتب باطل شود، ممنوع است.
3- پايبندي به پيمانها:رعايت ميثاق نسبت به کفار واجب است. در اينباره مصاديقي قابل طرح است که در آن موارد، رعايت پيمان ضروري و لازم شمرده شده است:
الف – پناهندگان سياسي
اگر کسي به شما ستم کرد؛ ولي به کشوري که شما با آن کشور، ميثاق پذيرش پناهندگي سياسي داريد، پناهنده سياسي شد، حق تعرض به او را نداريد. خداوند متعال در سورة مبارکة نساء ميفرمايد: با منافقين يا بدانديشان کفرورز که عليه اسلام و مسلمين در تلاش و کوشش بودند، نبرد کنيد:«الا الذين يصلون الي قوم بينکم و بينهم ميثاق او جاوکم حصرت صدورهم ان يقاتلوکم او يقاتلوا قومهم و لو شاءالله لسلطهم عليکم فلقاتلوکم فان اعتزلوکم فلم يقاتلوکم و القوا اليکم السلم فما جعلالله لکم عليهم سبيلا» (نساء: 90)مگر اينکه به گروهي بپيوندند که شما ميثاق و تعهد دوجانبه داريد که پناهندگان سياسي را به کشور اصلي آنها برنگردانيد. اگر چنين تعهدي نسبت به کشور ديگري داريد و دشمنان شما به آن کشور پناهنده شدند، شما حق تعرض به آنان را نداريد.
ب – پيمان عدم تعرض
افرادي که در صدر اسلام مسلمان شدند، وقتي وجود مبارک نبياکرم(ص) به مدينه مهاجرت نمود، موظف شدند که از مکه به مدينه مهاجرت کنند و آنها که مهاجرت کردند، اولياي يکديگر شدند: «ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيلالله و الذين آووا و نصروا اولئک بعضهم اولياء بعض...» (انفال: 72)، ولي آنها که تنبلي کردند و مهاجرت نکردند و در همان مکه ماندند: «... والذين آمنوا و لم يهاجروا ما لکم من ولايتهم من شيء حتي يهاجروا...» (همان) با اينکه ايمان آوردند؛ ولي چون مهاجرت نکردند، رابطة ولايي بينشان مطرح نيست؛ و لکن اگر مشکل ديني داشتند و عدهاي بر آنها حمله کردند يا مورد خشم عدهاي قرار گرفتند، شما از اين جهت که آنها مؤمن هستند، بايد ياريشان کنيد «و ان استنصروکم فيالدين فعليکم النصر الا علي قوم بينکم و بينهم ميثاق و الله بما تعملون بصير» (همان). با اين حال اگر آن طرف درگير با شما ميثاق عدم تعرض بست، شما حق نداريد مسلمان را ياري کنيد. ياري کردن مسلمان امر واجب است؛ اما واجبتر از آن، رعايت ميثاق بينالمللي است.
ج – پرداخت ديه به کفار
اگر کسي مؤمني را عمداً کشت، علاوهبر اينکه قصاص ميشود – اگر توبه نکرده باشد – کيفر او جهنم است و اگر از روي خطا و اشتباه مؤمني را کشت، بايد ديه را به بازماندگان مقتول مسلمان بپردازد و اگر بازماندگان مقتول، مسلمان نباشند و جزء کفار و دشمنان اسلام باشند، حق پرداخت ديه وجود ندارد؛ ولي اگر عهد و پيماني بين مسلمانان و کفار بسته شده باشد که هيچکدام از دو گروه، خونشان هدر نرود، در اين شرايط بايد به ميثاق خود احترام بگذارند و ديه را به بازماندگان بپردازند.بنابراين در مسألة ديه وارث، اگر تعهد متقابل وجود داشته باشد که خوني از هيچکس ريخته نشود، بايد خونبها را به طرف مقابل – اگرچه کافر است – پرداخت کرد.
د – رعايت مقررات جنگي
اسلام حتي در مسألة جنگ نيز رعايت ميثاق و پيمان را ضروري ميداند، مثلاً اگر در متن جنگ پيمانتان اين است که اول پيادهنظام بجنگد، بايد رعايت کنيد. در عصر حاضر که سبک جنگها عوض شده است اگر بنا شود که اول نيروي هوايي وارد عمل شود، نيروي زميني نبايد وارد عمل شود و اگر دو طرف تعهد کردند که اول نيروي هوايي وارد عمليات شود و بعد نيروي زميني يا بالعکس، دولت اسلامي نبايد تخلف کند.در سيرة اميرالمؤمنين(ع) رعايت ميثاق در جنگ، لازم و ضروري شمرده ميشد. در بعضي از جنگها اميرالمؤمنين(ع) به معاونين خود ميفرمود: «ان بيننا و بينهم حبلاً»؛ يعني بين ما و دشمنان، يک طناب است که دو گروه را به هم مرتبط ميکند. ما پيمان بستيم و لذا حق تعرض نداريم. اگر پيمان در محدودة مالي بود، حق تعرض به مال نيست و اگر در محدودة خون بود، حق تعرض به خون نيست.
4- جبران خسارات
يکي از مسائلي که در روابط ميان نظام اسلامي و ساير جوامع اهميت دارد، بحث جبران خسارات احتمالي در روابط ميان کشورهاست. به طور طبيعي در تعاملات کشورها با يکديگر، همواره احتمال ورود خسارات ناخواسته وجود دارد که پايبندي به جبران آنها به صلح و همزيستي مسالمتآميز بين کشورها، کمک شاياني ميکند. از اينرو در اسلام، براين امر مهم تأکيد شده است؛ مثلاً وقتي يکي از فرماندهان اسلام، به نام خالد، حمله کرد و يکصد بي گناه را کشت، نبي گرامي اسلام(ص) حضرت امير(ع) را احضار کرد و به ايشان فرمود: خالد به نام اسلام و مسلمين بدرفتاري کرده است و علاوهبر اينکه خسارتهاي مالي وارد کرده، عدهاي را هم مصدوم نموده است. تو از پول بيتالمال همة خسارتها را جبران کن، حتي اگر رمهسرايي آسيب ديده يا ظرفي که سگها در آن آب مينوشيدند شکسته است، بهاي آنها را هم از بيتالمال بپرداز.
5- روابط عادلانه اقتصادي
به طور کلي در مسائل اسلامي، گاه جنبة فقهي، گاه جنبة اخلاقي و گاهي هم جنبة رابطة بينالمللي مطرح است. براي نمونه در موارد کمفروشي، مغبون کردن، غشّ در معامله و احتکار، هم حکم فقهي وجود دارد، هم حکم اخلاقي – که اين دو حکم از حوزه بحث ما بيرون است – و هم حکم بينالمللي. يک وقت چنين بحث ميشود که مسلمان چنانچه خيانتي کند و کسي را عمداً مغبون کند، خلاف شرع مرتکب شده و معصيت کرده است که اين حکم، ناظر به جنبة فقهي است و يک وقت هم گفته ميشود که کمفروشي يا گرانفروشي و خيانت کردن يا مغبون کردن، کاشف از حرص و بخل و مالدوستي است که اينها رذايل اخلاقي هستند.
اما گاهي هم اينگونه مطرح ميشود که کمفروشي و مغبونکردن ديگران حرام است؛ اگرچه خريدار غيرمسلمان باشد. از اين جهت اين حکم به بحثهاي مربوط به روابط بينالملل ناظر است؛ يعني اگر کشور اسلامي خواست کالاي خود را به کشور غيراسلامي صادر کند يا مثلاً يک مسلمان خواست محصول صناعي يا کشاورزي خود را به کشور غيراسلامي صادر نموده و به غيرمسلمان بفروشد، آيا ميتواند او را مغبون کند؟ آيا ميتواند گران بفروشد؟ آيا ميتواند کم بدهد؟ اين قسمت مربوط به روابط بينالملل است؛ يعني اسلام رابطة بين مسلمان و کافر و نيز رابطة بين ملت مسلمان و ملت کافر، يا دولت اسلامي و دولت کفر را براساس قسط و عدل تنظيم ميکند و هرگز اجازه نميدهد يک مسلمان هنگام فروش و صدور کالا به کشور غيراسلامي، کم بفروشد؛ زيرا کمفروشي جايز نيست؛ اگرچه خريدار، غيرمسلمان باشد ـ البته مسألة مال کافر حربي که فيء مسلمين است، از اين مسائل جداست ـ قرآن کريم کمفروشي را، به صورت مطلق، تحريم ميکند، اگرچه خريدار، غيرمسلمان باشد؛ چون دين اسلام دين جهاني است و ميخواهد همة مردم روي زمين را براساس عدل و قسط اداره کند. بنابراين حکم حرمت کمفروشي که در سورة مبارکه مطففين آمده است، اختصاص به روابط بين مسلمين و محدودة حوزه اسلامي ندارد:«ويل للمطففين الذين اذا اکتالوا علي الناس يستوفون و اذا کالوهم او وزنوهم يخسرون» (مطففين: 2 ـ 3)
مسألة حرمت تطفيف، تنها مربوط به روابط بين مسلمين نيست که اگر کسي با مسلمان داد و ستد کرد، کمفروشي حرام باشد؛ اما نسبت به کافر، کمفروشي حلال باشد. طبق اين آيه اگر کشور اسلامي کالايي به کشور غيراسلامي صادر کند و رابطة اقتصادي برقرار کند، حتماً بايد از کمفروشي بپرهيزد.در مسأله غبن هم اگر طرفين معامله يکديگر را مغبون کنند و يا در داد و ستد خيانت کنند و غش در معامله نمايند، جايز نيست، خواه طرفين معامله مسلمان باشند يا غيرمسلمان.
پس رابطة اقتصاديي که بين ملت مسلمان و ملت غيرمسلمان يا دولت اسلامي و دولت کفر شکل ميگيرد، بايد براساس قسط و عدل باشد. چنين قانوني رابطة بينالملل را براساس قسط و عدل تنظيم ميکند. جامعتر از اين آيه، آيات ديگري است که اختصاص به مبادله کالا ندارند:«و لا تبخسوا الناس أشياءهم و لاتعثوا في الارض مفسدين» (شعرا: 183)
«و إلي مدين أخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غيره قد جاءتکم بينه من ربکم فأوفوا الکيل والميزان و لا تبخسوا الناس أشياءهم و لا تفسدوا في الارض بعد إصلاحها ذلکم خير لکم إن کنتم مؤمنين» (اعراف: 85)
« ويا قوم أوفوا المکيال والميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس أشياءهم و لا تعثوا في الارض مفسدين» (هود:85)
در اين آيات سخن از ناس است، نه مؤمنين. «بخس» به معناي «کم کردن» است. خداوند ميفرمايد: هيچ چيزي را از هيچ کس کم نکنيد؛ يعني اگر بنا شد يک استاد مسلمان براي شاگردان کافرش تدريس کند، نبايد از وقت کلاسش کم بگذارد. اگر مسلماني را به کشور کفر فرا خواندند که براي دانشجويان غيرمسلمان درس بگويد، چنين استادي مجاز نيست از حقش سوءاستفاده کند. بخس در «اشياء» شامل امور تجاري و غيرتجاري ميشود؛ زيرا ميفرمايد: «و لا تبخسوا الناس أشياءهم»
اين بخش از آيات، جزء غرر آيات محسوب ميشود، لذا نبي گرامي اسلام فرمود: «اوتيت جوامع الکلم»؛ يعني خدا به من قانونهاي کلي و جامع را که از هر کدام آنها فروغ متعدد و فراوان استنباط ميشود، عطا فرمود. بنابراين اگر غيرمسلمان خواست چيزي را از مسلمان بخرد يا با او طرف عهد و پيمان شود، در اينجا مسلمان دو وظيفه دارد: يکي اينکه در اصل معامله خيانت نکند و دوم اينکه آبروي نظام اسلامي را حفظ کند. اگر مسلماني متعهد شد که کالايي را به کشور غيراسلامي بفرستد و در اين فرستادن خيانت کرد؛ يعني مغبون کرد يا غش در معامله روا داشت يا کم فروخت، علاوه بر اينکه يک معصيت کبيره مرتکب شده است، ساحت نظام اسلامي را نيز لکهدار نموده و به حيثيت ملت و دولت هم آسيب رسانده است.
مثال ديگر حکم حرمت احتکار است؛ يعني اگر غذايي موردنياز بشر بود و آن بشر خونش هدر نبود، احتکار در حق وي نارواست و انسان نميتواند جلوي موادغذايي انسانهايي را که خونشان محترم است، بگيرد؛ يعني انبارها را ببندد و مال را ذخيره کند تا گرانتر بفروشد.اميرالمؤمنين عليهالسلام به نمايندة رسمي خود دستور ميدهد: «... فأن رسولالله(ص) منع منه وليکن البيع بيعا سمحا بموازين عدل و أسعار لاتجحف بالفريقين من البائع و المبتاع فمن قارف حکره بعد نهيک إياه فنکل به و عاقبه في غير إسراف ...» (نهجالبلاغه، نامه53)؛ اگر کسي فهميد احتکار حرام است، بعد دست به احتکار زد، در حالي که تو او را از منکر نهي کردهاي، او را تنبيه کن و مورد عقوبت قرار بده؛ اما در اين توبيخ و عقاب اسراف نکن.
منع از احتکار اختصاص به حوزة اسلام و فرد مسلمان ندارد، بلکه نسبت به کافري هم که در کشور اسلامي و در پناه دولت اسلامي، خونش محفوظ است، جريان دارد.اين مسأله (احتکار) هم از جهت اخلاق و هم از جهت فقه، حرمت دارد. ولي در بحث روابط بينالملل، اين سؤال مطرح است که اگر اين کار حرام است، آيا نسبت به همة مردم حرام است ـ اعم از مسلمان و غيرمسلمان ـ يا فقط نسبت به مسلمين حرام است؟
ظاهر اين آيات نيز مبين اين است که در حق هرکس که باشد، حرام است. پس اسلام روابط بينالملل را در بخشهاي تجاري و اقتصادي، معاملات پاياپاي و مبادلات فرهنگي، بر محور قسط و عدل تنظيم ميکند و هيچ فرقي بين مسلمان و غيرمسلمان در اين مسائل، مشاهده نميشود. بنابراين، حقيقتاً، چنين ديني توان آن را دارد که همه افراد بشر را به عنوان عائلة خود تلقي نمايد.
6 ـ رعايت اصول انساني
براي آنچه دربارة رعايت قسط و عدل نسبت به تمام انسانها مطرح است، چند نمونه قابل ارائه است:
الف ـ برادري و برابري انساني: يک نمونه نامه رسمي اميرالمؤمنين(ع) به مالک اشتر ميباشد. در آن نامه که به «عهدنامة مالک» معروف است، حضرت اميرمؤمنان(ع) مرقوم فرمودند: «... ولا تکونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم أکلهم فأنهم صنفان إما أخ لک في الدين و إما نظير لک في الخلق...» (نهجالبلاغه، نامه 53)؛ وقتي به مصر رسيدي و بر کرسي قدرت تکيه کردي، نسبت به احدي گرگوار رفتار مکن و خوي خونآشامي در تو نباشد، خواه نسبت به مسلمان و خواه نسبت به کافر؛ زيرا اگر آنها مسلمان اند که برادر ديني تو هستند و اگر غيرمسلمان اند در آفرينش، همتاي تو هستند.
يعني اصول انساني بين تو و آنها مشترک است و اين اصول مشترک انساني را خدا آفريده است، لذا بايد اين اصول را تکريم کرد. اگر انسان موحد بود، از کرامت و برتري برخوردار است و اگر موحد نبود و اهل قسط و عدل انساني بود، از کرامت نسبي برخوردار است. انسان مادامي که دست به ستم دراز نکند، محترم است.
ب ـ عدالت سياسي: به نقل مرحوم کليني(ره) کسي از حضرت موسي بنجعفر(ع) پرسيد: مردم دو منطقه با هم جنگ دارند و هر دو طرف کافرند و نيازمند سلاح هستند و شغل ما هم سلاحفروشي است و اين دو گروه که در جنگند، از ما اسلحه ميخواهند. بفروشيم يا نه؟ (سرّ اين سؤال آن است که فروش اسلحه به کسي که با مسلمانان در جنگ است، حرام است؛ اما اصل سلاحفروشي، وقتي زمان جنگ نيست، محذوري ندارد). حضرت در جواب مرقوم فرمودند: «بهما...» (الحرالعاملي، 1414 ق، ج 102:17)؛ آري بفروش، اما شرط سلاحفروشي آن است که اولاً: به هر دو گروه درگير بفروشي، نه اينکه يک گروه را مسلح کني و گروه ديگر را محاصرة نظامي کني و اسلحه نفروشي و ثانياً: اين جواز فروش فقط شامل سلاحهاي دفاعي ميشود، نه سلاحهاي تهاجمي؛ يعني فروش شمشير، تير، نيزه، خنجر و دشنه حرام است؛ اما فروش سپر و کلاهخود و ديگر سلاحهاي دفاعي، حلال. برپايه اين حديث، اسلام نه تنها اجازه نميدهد که کسي عليه مسلمانان مسلح شود، بلکه اجازه نميدهد دو کشور متخاصم که هر دو کافر و غيرموحّدند، با خريد سلاح از مسلمين به جنگ خانمانسوز خود ادامه دهند.
ج ـ عدالت قضايي ميان کافران
وقتي حکومت اسلامي تشکيل شد و پيامبر گرامي اسلام(ص) از جانب خداوند به عنوان قاضي محکمه منصوب شدند، دستور رسيد که اگر يهوديان مدينه يا مسيحيان اطراف به محکمة تو آمدند، تو آزادي که آنها را در محکمة خاص خود بپذيري يا ميتواني آنها را به محکمة خود آنها ارجاع بدهي؛ ولي به هر تقدير، اگر خواستي بين مسلمان و يهودي يا مسيحي يا بين دو يهودي يا دو مسيحي يا بين يک يهودي و يک مسيحي، قضاوت و سمت داوري را به عهده بگيري، براساس قسط و عدل حکم کن: «فإن جاؤک فا حکم بينهم أو أعرض عنهم و إن تعرض عنهم فلن يضروک شيئا و إن حکمت فاحکم بينهم بالقسط إنالله يحبالمقسطين» (مائده: 42)
با اينکه يهوديان جزء کينهتوزان نسبت به اسلام و مسلمين بودند؛ اما بعد از قدرت يافتن اسلام و تسلط بر ايشان، روابط پيامبر(ص) با يهوديان مدينه براساس قسط و عدل بود. گاهي از آنها مال قرض ميکرد و بدون سوءاستفاده از قدرت، آن را پس ميداد. عليبن ابيطالب(ع) نيز به همين شيوه، حکومت را اداره مينمود؛ يعني با قدرتي که داشتند، با يهودي در حد يک مسلمان و براساس قسط و عدل رفتار ميکردند.
د ـ اصل تلاش براي صلح جهاني و منع اختلافافکني و جنگافروزي
اميرمؤمنان(ع) دربارة عصر بعثت و رسالت پيامبر(ص) ميفرمايد: هنگام بعثت نبيگرامي، مردم زمين از حيث مليت، ملت و دين گوناگون بودند «وأهل الارض ملل متفرقه». رسول گرامي آنها را حيات بخشيد و متحد کرد و هر انساني موظف شد که از انسانهاي ديگر جدا نشود؛ اگر هر دو يک دين دارند، بر مدار همان دين متحد باشند و اگر دين مشترک ندارند، بر مدار اصول مشترک انساني، متحد باشند. اختلاف به سود هيچکس نيست. هرکسي که خود را از جامعه جدا کرد، در واقع خود را از خير جامعه جدا کرده است و البته جدا شدن او از جامعه شرّي به جامعه نميرساند.
اميرالمؤمنين(ع) در اين زمينه ميفرمايد:«... و إياکم و الفرقة! فإن الشاذ منالناس للشيطان کما أن الشاذ من الغنم للذئب ألا من دعا إلي هذا الشعار فاقتلوه و لوکان تحت عمامتي هذه فإنما حکم الحکمان ليحييا ما أحيا القرآن و يميتا ما أماتالقرآن و إحياؤه الاجتماع عليه و إمانته الافتراق عنه...» نهجالبلاغه، خطبه 127)؛ يعني همانطور که اگر گوسفند از رمه جدا شود، طعمة گرگ ميشود، کسي که از جامعه جدا شود، طعمة شيطنت شيطان ميشود. بالأخره اين جامعه يا اسلامي يا انساني. اگر کسي مسلمان است ، بر محور اسلام ، با افراد ديگر متحد است و اگر غيرمسلمان است، بر اساس مدار و اصول انساني، با ديگران مشترک است.
اگرچه صدر خطبه دربارة برقراري وحدت بين مسلمانان است؛ اما عموم تعليل شامل ملتهاي گوناگون ميشود. حضرت دربيان جامع ديگري ميفرمايد:«فإياکم و التلوّن في دينالله فإنّ جماعة فيما تکرهون منالحق خير من فرقة فيما تحبّون منالباطل و إنّالله سبحانه لم يعط أحداً بفرقة خيراً ممن مضي و لا ممّن بقي» (همان، خطبه 176)؛ من نه تنها از راه تجربة تاريخ، اين سخن را با شما در ميان ميگذارم، بلکه از راه وحي نيز اين راه ميگويم که چه در گذشته و چه در آينده، هيچ ملتي با تفرقه نتيجه نگرفته است. [و نخواهد گرفت] هيچ طايفه، قبيله و خانوادهاي با اختلاف، خيري نديده است، نه در گذشته و نه در آينده.
اسلام که دين وحدت است، سعي ميکند آن را حفظ کند و اگر جايي تفرقه است، سعي ميکند آن تفرقه را به وحدت تبديل کند. لذا امام معصوم(ع) ميفرمايد: فروش سلاح تخريبي و تهاجمي در حال جنگ ـ اگرچه هر دو گروه متخاصم، کافر باشند ـ حرام است. اسلام فروش سلاح را براي دفاع تأييد ميکند؛ اما براي تهاجم نه.
نبي اکرم(ص) وقتي قوانين حجاز را براساس قسط و عدل تنظيم کرد، برهمين معيار براي ديگر مناطق نيز پيام داد تا جهان را يکي کند. اگر در روزگار گذشته، ايرانيان بر اثر قدرتي که داشتند يا روميان بر اثر اقتداري که داشتند، درگير بودند، نبياکرم قيام کرد تا هم اختلافات درون مرزي مردم حجاز را سامان دهد و هم اختلافات برون مرزي را از بين برد و همة آنها را به يک اصل مشترک و هدف واحد فرا خواند؛ چون اگر آن دو ابرقدرت آن روز، يعني ايران و روم، با هم درگير ميشدند، در همان عصر، جنگ جهاني اتفاق ميافتاد؛ زيرا در آن زمان، اکثر شهرها و روستاها تابع يکي از اين دو قدرت بودند.اينکه امير مؤمنان(ع)، رسول گرامي اسلام را معيار وحدت و الگوي اتحاد ميداند، براساس نامههايي است که پيامبر(ص) براي سران ايران و روم نوشت.
هـ ـ عفو و گذشت
حضرت رسول(ص) بعد از پيروزي بر دشمنان و فتح مکه، عقدهگشايي نکرد، بلکه فرمود: ما جنگ کرديم؛ اما نه براي خونريزي. انقلاب پيامبر (فتح مکه) براي کشورگشايي نبود. لذا بعد از ورود به مکه، اعلان عفو عمومي نمود وبسياري از تبهکاران را بخشيد، حتي خانة ابوسفيان را که ساليان متمادي عليه اسلام و مسلمين تلاش و کوشش کرد، «بست» قرار داد و فرمود: هرکس به خانة ابوسفيان برود، در امان است و خون او محفوظ است. گذشت از دشمن بر معيار کرم است. او با اين کار توانست روابط بينالملل را تضمين کند.
و ـ تقدم ارشاد و هدايت بر خشونت
اولياي دين تا حد امکان از کشتار و کشتن انسانها (مؤمنين و غيرمؤمنين) جلوگيري ميکردند، مگر اينکه راه اصلاح و علاج مسدود شود و فرد به غدّه سرطاني تبديل شود که چارهاي جز برش و عمل جراحي نيست. همانطور که داغ کردن در طبّ سنتي گذشته، آخرين دارو بود.اميرالمومنين(ع) در يکي از بيانات نوراني خود ميفرمايد: ما تا جايي که امکان دارد از راه نصيحت، موعظه، ارشاد، هدايت و رهبري، شما را از تبهکاري باز ميداريم و اگر هيچ کدام از اينها اثر نکرد، آنگاه دست به شمشير ميبريم.
ز ـ نفي سلطهگري
در اسلام، سلطهگري همچون سلطهپذيري مذموم و ممنوع است. از منظر قرآن، اگر انسان به کسي آسيب برساند، همين ستم کردن، خودش دعا و مسئلت است؛ يعني خدايا کسي را بر ما مسلط کن تا ظلم کند. خود ظلم، دعاست. اينکه خداوند در قرآن کريم ميفرمايد: «و اتاکم من کل ما سألتموه...» (ابراهيم: 34)، ناظر به همين مطلب است. هر کس سنت و سيرتي دارد که با آن از خدا سئوال ميکند: «و ليخش الذين لوترکوا من خلفهم ذريه ضعافاً خافوا عليهم فليتقوا الله و ليقولوا قولا سديدا» (نساء: 9)
اگر ميترسيد که فرزندانتان به تکدي بيفتند، جامه کسي را از تن او بيرون نکشيد، نان کسي را از دهان او نگيريد و روزي کسي را قطع نکنيد. لذا در سوره مبارکه انعام آمده است: «و کذلک نولّي بعض الظالمين بعضاً بما کانوا يکسبون» (انعام: 129)؛ يعني اگر کسي ستم کرد، ظالمي را بر وي مسلط ميکنيم تا اين ظالم، مظلوم ظالم ديگر بشود، رنج ببرد، ولي گنج اجر نصيب او نشده و ماجور نشود.
ظلم حتي نسبت به کافر، بلکه نسبت به حيوان هم حرام است. ديني که اجازه نميدهد هيچ مسلماني به سگي ستم کند، قطعاً اجازه نميدهد که به يک انسان ستم شود. اگر کسي خواست مالش را وقف کند که يک يهودي در اين مملکت گرسنه نماند، وقف او صحيح است. اگر کسي خواست مالي را وقف کند که يک ارمني در کشور اسلامي گرسنه نماند، وقف او صحيح است. اين دين با چنين ديد وسيعي ميتواند جهاني باشد و روابط بينالملل را تنظيم کند. با همان معياري که اجازه نميدهد، کسي ظلم کند، با همان معيار هم اجازه نميدهد کسي ظلمپذير باشد.
آنچه را قرآن مطرح ميکند، نفي رژيم ارباب و رعيتي است و در واقع هم براندازي را بازگو ميکند و هم سازندگي را، چنان که در سوره مبارکه آل عمران آمده است: «ما کان لبشر ان يوتيه الله الکتاب و الحکم والنبوه ثم يقول للناس کونوا عباداً لي من دون الله ولکن کونوا ربانيين بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون و لا يامرکم ان تتخذوا الملائکه و البييين اربابا ا يامرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون» (آل عمران: 79ـ80).
خداوند به هيچ پيامبري کتاب و نبوت نداد تا او مردم را به سوي خود و به سود خود دعوت کند، بلکه همه پيامبران آمدهاند و گفتهاند که ما با هم بنده خداي يگانه و يکتا هستيم. حضرت مسيح فرمود: «ما قلت لهم الا ما امرتني به ان اعبدوا الله ربي و بکم و کنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتني کنت انت الرقيب عليهم و انت علي کل شيء شهيد» (مائده: 117)
پس رژيم ارباب و رعيتي ممنوع است؛ اما رژيم رباني بودن روا، بلکه لازم و واجب است. در رژيم رباني، عالمي را رباني ميگويند که از يک سو، ارتباطش با ربالعالمين مستحکم است و از سوي ديگر، پيوند تدبيري و تربيتياش نسبت به جوامع بشري قوي باشد. چنين عالمي که نسبت به رب و تدبير شديدالربط است، خود و مردم را به الله دعوت ميکند.
خاصيت رژيم رباني اين است که مدار و معيار آن تعليم و تدريس است: «کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون» (آل عمران: 79) نبي اکرم(ص) چون رباني اين امت و اسوه ربانيين بود، خداوند خطاب به ايشان فرمود: «قل هذه سبيلي ادعوا اليالله علي بصيره انا و من اتبعني و سبحان الله و ما انا من المشرکين» (يوسف: 108)؛ يعني من خودم، مردم را به الله دعوت ميکنم. پيروان من هم، مردم را به الله دعوت ميکنند و اين دعوت براساس بصيرت و بينايي است. لذا اين معيار ميتواند جهاني باشد.