اگر کسي بخواهد براساس جاهطلبي، مردم را به سوي خود دعوت کند، احدي نميپذيرد و اگر هم عدهاي پذيرفتند، گيرايي ندارد و ديرپا هم نخواهد بود؛ چون فطرتپذير و دلپذير نيست، ولي اگر به سوي الله خواندند، هم دلپذير است و هم فطرتپذير و هم قابل دوام.
اگر کسي جاهطلب بود و براساس جاهطلبي با ديگران رفتار کرد، حامي رژيم ارباب ـ رعيتي خواهد بود؛ ولي کسي که عالم رباني و متقي است و با خدا رابطه ناگسستني دارد و علاقه مند تعليم و تربيت صحيح مردم است، ارتباطش با متعلم بر سبيل نجات خواهد بود و پيوندي است که يک نظام الهي آن را تاسيس کرده است. نه تنها نبي گرامي اسلام،بلکه همه انبيا چنين روشي داشتهاند؛ «اوتيت جوامع الکلم» اختصاصي به يک پيامبر ندارد و مربوط به نبوت عامه است.
فرعون ميگفت: «... انا ربکم الاعلي» (نازعات: 24). نه اينکه من آفريدگار شمايم؛ چون خودش ميدانست که ديگران قبل از او بودند و خود او هم مخلوق است. اينکه ميگفت: «و قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لکم من الله غيري فاوقدلي يا هامان علي الطين فاجعل لي صرحاً لعلي اطلع الي اله موسي و اني لاظنه من الکاذبين» (قصص: 38) معنايش اين است که راي و انديشه من، معيار تامين سعادت شماست «...قال فرعون ما اريکم الا ما اري و ما اهديکم الاسبيل الرشاد» (غافر: 29) و همان را هم، دين مردم ميدانست «...ذروني اقتل موسي و ليدع ربه اني اخاف ان يبدل دينکم او ان يظهر في الارض الفساد» (همان: 26).بنابراين رژيم ارباب ـ رعيتي، باطل است؛ خواه ارباب مردم پيامبر باشد و خواه ملائکه، تنها رب مردم، خداست.
سخني از اميرالمومنين(ع) نقل شده که ايشان فرمودهاند: «انا رباني هذه الامه» (الراغب الاصفهاني، 1404 ق: 184؛ الريشهري، 1425ق، ج8: 247) من عالم رباني اين امت هستم؛ يعني هم ارتباط من با خدا زياد است ـ هرچه خدا گفت، فهميدم و عمل کردم ـ و هم ارتباط من با شما زياد است؛ چون خير شما را ميطلبم و مصلحت شما را ميخواهم.
آيه 13 سوره حجرات خطاب به مومنين نيست، بلکه خطاب به همه مردم عالم است: «يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم ان الله عليم خبير» (حجرات:13)؛اي مردم، چه مسلمان باشيد، چه يهودي يا مسيحي و چه اينکه هيچ ديني را نپذيرفته باشيد، هيچ فخري براي بشري نسبت به بشر ديگر نيست (هيچ گروهي نسبت به گروه ديگر حق فخرفروشي ندارد). اين قبيله قبيله قرار دادن مردم به منزله يک شناسنامه طبيعي است تا يکديگر را بشناسيد.
پيام قرآن کريم آن است که هيچ بشري رب بشر ديگر نيست و اين کلام قابل تفاهم است.
با اين اصل ميتوان با تمام بشر در روي کره زمين زندگي مسالمتآميز داشت، اگرچه برخي مسلمان نباشند؛ چه اينکه در بخش ديگر فرمود:«يا ايهاالذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم عسي ان يکونوا خيراً منهم و لا نساء من نساء عسي ان يکن خيراً منهن و لا تلمزوا انفسکم و لا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان و من لم يتب فاولئک هم الظالمون» (همان: 11)؛ هيچکس ديگري را مسخره نکند، يعني حيثيت او را لکهدار نکند. اينکه نبايد هيچ کس، آبروي ديگري را ببرد، اختصاصي به مومنين و مسلمين ندارد، بلکه هـر آن کـس که در نـظام اسـلامي مـحترم است، آبرويش نيز محترم است و هيچ کس حق ندارد آبروي او را ببرد، گرچه مسلمان هم نباشد.
رابطه جهاد و اصل عدالت در روابط بينالملل
موضوع ديگري که درخصوص روابط بينالمللي نظام اسلامي بايد به آن توجه کرد، پرداختن به اين مساله است که اگر اسلام ديني جهان شمول است و روابط بينالملل را براساس قسط و عدل مطرح ميکند، چرا جنگ با کفار را امضا کرده است؟
اين شبهه را ميتوان اين گونه پاسخ داد که از نظر اسلام، جنگ دو قسم است: ابتدايي و دفاعي. جنگ دفاعي که فطري و غريزي است و جاي سؤال و شبهه نيست. اگر بيگانهاي به کسي حمله نمايد، بر او لازم و واجب است که به حکم غريزه از حريم خود دفاع کند؛ خواه مسلمان باشد، خواه مسلمان نباشد.
روح جنگ و جهاد ابتدايي هم ـ که از طرف نظام اسلامي شروع ميشود ـ در حقيقت به جنگهاي دفاعي برمي گردد؛ يعني در صورتي که با کافران اتمام حجت شده و براي آنان استدلال آورده شده باشد، قبل از جهاد عليه آنان، آيات الهي بر آنها عرضه ميشود و اگر برهان عقلي خواستند ارائه ميشود و چنانچه بـرهـان آسمـاني خواستند، به عنوان معجزه ارائه ميشود تا به جايي برسد که «... تبيين الرشد من الغي ...» (بقره : 256) و حق کاملاً آشکار شود ، بعد از آن اگر نپذيرفتند معلوم ميشود ميخواهند با فطرت انسانها بجنگند.
اميرالمؤمنين علي(ع) در خطبه قاصعه ميفرمايد: سرّ اينکه مستکبران حجاز مطرود بودند، آن است که عدهاي به حضور پيامبر آمدند و گفتند: «اگر معجزهاي ارائه دهي، ايمان ميآوريم.» فرمود: «چه کنم؟» امير مومنان(ع) ميفرمايد: در حضور پيامبر(ص) ايستاده بودم، مشرکين به پيامبر عرض کردند:« شما دستور بدهيد اين درخت که روبهروي شماست، از ريشه کنده شود و به حضور شما بيايد.» امير مومنان ميفرمايد: ديدم به دعاي پيامبر و اذن خداي سبحان، آن درخت از جا کنده شد و حرکت کرد و به حضور حضرت آمد، به گونهاي که شاخههاي آن درخت روي دوش ما قرار گرفت. مشرکين ديدند؛ ولي بهانه آوردند و گفتند: «دستور بده اين درخت دو نيم شود، نيمي اينجا بماند ونيمه ديگر به جاي اول برگردد.» پيامبر(ص) اين کار را هم به اذن خداي سبحان انجام داد. باز گفتند: «دستور بده نيمه دوم به سمت آن نيمه برگردد و مانند اول شود.» پيامبر(ص) دستور داد و نيمه دوم حرکت کرد و به نيمه اول ملحق شد و درخت به حالت اول درآمد.
مشرکين متعصب اين معجزه را با چشمان خود ديدند، ولي همان گونه که کافر آمدند، در حال کفر هم برگشتند و ايمان نياوردند؛ زيرا مستکبران کساني هستند که حق براي آنها از راه برهان عقلي و نقلي و اسماني روشن ميشود؛ ولي باز حاضر نيستند ايمان بياورند.
چنين افرادي هم با فطرت خداجوي خود در جنگند و هم جلوي اسلام و ايمان ديگران را ميگيرند. قرآن از اين عده به عنوان منافق ياد ميکند: :«و اذا قيل لهم تعالوا الي ما انزل الله و الي الرسول رايت المنافقين يصدّون عنک صدوداً» (نساء: 61)
چه اينکه منافقان هم مستکبرانه رفتار ميکنند. «صدّ» يعني منحرف کردن. خداوند ميفرمايد: کار اينها صدّ است؛ يعني هم خود را از پذيرش دين جديد منحرف ميکنند و هم جامعه را بازميدارند. لذا مستکبر دو کار ميکند: هم چراغ فطرت خود را خاموش ميکند و هم چراغ فطرت ديگران را، تا هم خود در تيرگي به سر ببرد و هم ديگران در تاريکي زندگي کنند. بنابراين مستکبر، مهاجم است و تهاجم، اول از طرف او شروع شده است و چون مهاجم است، دين به عنوان «دفاع» دستور ميدهد که با مستکبر بجنگيد.
سياست فرهنگي نظام اسلامي در عرصه بينالمللي
از آنجا که نظام اسلامي بر هيچ کس داعيه ربوبيت ندارد و براساس رژيم رباني بودن و متعلم بودن، «علي سبيلالنجاه» اداره ميشود. قرآن کريم انسانها را بر همين اساس ارشاد نموده، ميفرمايد: «... ولکن کونوا ربانيين بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون» (آل عمران: 79)؛ شما ميتوانيد رباني اين امت باشيد و رباني بودن از ناحية گسترش فرهنگ است. اگر رژيم، رژيم ربانيت است، با تعليم آميخته است و لذا در قبال تهاجم فرهنگي کاملاً ميتواند پيشگيري کند.
همة انبيا به دو چيز مسلح بودند: علم صحيح و عمل صالح. درست ميفهميدند و درست عمل ميکردند. کار انبيا هم نشر همين دو چيز بوده است: «ربّنا و ابعث فيهم رسولاً منهم يتلوا عليهم آياتک و يعلمهم الکتاب و الحکمة و يزکيهم إنّک أنت العزيز الحکيم» (بقره: 129) يعني انبيا مردم را هم عالم ميکردند و هم ميپروراندند. قرآن کريم بر اين دو امر تکيه دارد و انبياي ابراهيمي نيز بر همين معيار، رباني امم خويش بودهاند.
پس آنچه را که انبيا و اولياي دين به آن مسلح هستند، تعليم و تزکيه (آگاه کردن و پروراندن)، مردم است.
گفتمان بينالمللي دولت مهدوي
در زمان حکومت حضرت وليعصر(عج) نيز ممکن است کسي اسلام را نپذيرد؛ ولي آنچه روي زمين حکومت ميکند، قسط و عدل است. تأکيد روايات بر اين نيست که درزمان ظهور، همه مردم روي زمين مسلمان ميشوند. شايد از بعضي آيات قرآن نيز بتوان استفاده کرد که در زمان ظهور حضرت وليعصر (ارواحنا فداه) برخي از پيروان اديان ديگر به دين خود باقي ميمانند؛ نظير دو آيهاي که در سورة مبارکة مائده ميباشد: «و منالذين قالو أنا نصاري أخذنا ميثاقهم فنسوا حظاً مما ذُکّروا به فأغرينا بينهم العداوه و البغضاء إلي يوم القيامه و سوف ينبئهم الله بما کانوا يصنعون» (مائده:14)
«و قالت اليهود يدالله مغلوله غلّت أيديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق کيف يشاء و ليزيدن کثيراً منهم ما انزل إليک من ربک طغياناً و کفرا و ألقينا بينهم العداوه و البغضاء إلي يومالقيامة کلما اوقدوا نارا للحرب أطـفاها الله و يسعون فيالارض فسادا والله لايحب المفسدين» (همان: 64)در يک جا سخن از «القاء» و در جاي ديگر سخن از «أغراء» است.
خـداونـد مـتعـال مـيفـرمـايد: مـا بين يهوديها و نيز مسيحيها بر اثر سوء رفتارشان، اختلاف را تا روز قيامت القا کرديم. اين قيدِ «تا روز قيامت» نشان ميدهد که يهوديت و مسيحيت در عصر ظهور هم ريشه کن نميشوند. گرچه کم خواهند شد؛ ولي از بين نميروند و جزيه ميپردازند. نه توان ظلم دارند و نه هيچ مسلماني بر آنها ستم ميکند. اساس حکومت حضرت ولي عصر (ارواحنا فداه) قسط و عدل است، نه اسلام. خداوند به وسيلة حضرت ولي عصر زمين را پر از عدل و داد ميکند، نه پر از اسلام. اگرچه اين امکان وجود دارد که کسي مسلمان نشود؛ ولي ناچار است بر محور اصول انساني رفتار کند و اسلام هم با او براساس عدل رفتار ميکند.
لذا از آيات 14 سورة غافر، 8 و 9 سورة صف، 32 و 33 سورة توبه که با تعبيرات «ولوکره الکافرون» يا «ولو کره المشرکون» آمده است، ميتوان استفاده کرد که در زمان ظهور حضرت مهدي (عج) نيز مشرک و کافر وجود دارند؛ اما مغلوب حکومت اسلامي هستند و تنها حکومت، حکومت اسلامي است. از اين نتيجه در کنار نتايج قبلي چنين به دست ميآيد که آنچه خداوند و عده آن را به جوامع بشري داده است و زمين را از آن پُر خواهد کرد، همان اصول مشترک انساني؛ يعني اصل قسط و عدل است. اما در خصوص مسألة اسلام و مانند آن، چنين وعدهاي داده نشده است.
نبي گرامي، حضرت محمد مصطفي(ص) جوامع بشري را همتاي هم و در کنار هم، براساس آن اصول مشترک انساني، محور تعليم و تربيت قرار ميدهد. حضرت ميفرمايند: «الناس سواء کاسنان المشط» (المتقي الهندي، 1409 ق، ج9: 38؛ ابن شعبهالحراني، 1404 ق ـ 1363 ش: 368)؛ طبقات مختلف مردم مانند دندانه هاي شانهاند. سخن از مؤمنين و مسلمين نيست، بلکه سخن از ناس و مردم است. شانه اگر بخواهد غبار از سر و روي برطرف کند و موي را شانه بزند و تعديل کند، دندانههايش بايد کنار هم و با فاصلة کم، بهطور منظم قرار گيرند.
آن حضرت در بيان ديگري ميفرمايند: مردمي که در يک جامعه بهسر ميبرند و روي زمين زندگي ميکنند، مانند سرنشينان يک کشتياند. در اين فرمايش نيز مطلق مردمي را که روي زمين زندگي ميکنند، خطاب قرار دادند که اختصاصي به حوزة اسلامي و ايماني ندارد. اين بيان دربارة امر به معروف و نهياز منکر هم قابل تعميم است. اگر يکي از سرنشينان کشتي بخواهد زير صندلي خود را بشکافد و وقتي ديگران ميپرسند: چه ميکني؟ بگويد: ميخواهم زير صندلي خود را سوراخ کنم و کاري به شما ندارم، چنانچه ديگران نخواهند او را نهي کنند و دست او را باز بگذارند، آب به درون کشتي راه پيدا ميکند و همه هلاک ميشوند؛ ولي اگر ساير سرنشينان کشتي، او را نهي کردند و داس يا تبر را از دست او گرفتند، همه به سلامت به مقصد ميرسند.
در اين حديث، مسألة نهي ازمنکر به صورت جهاني و در سطح رابطة بينالملل مطرح شده است، نه مقطعي و منطقهاي؛ چون اگر ظلم به جايي رخنه کرد، آثار شوم آن نه فقط مردم يک منطقه، بلکه همه را در برميگيرد و اگر جنگ در يکجا راه پيدا کرد، زمينه جهاني شدن را فراهم ميکند.
بنابراين اصول مشترک انساني، اولاً: نهي از منکر را نسبت به کافران هم لازم ميداند و ثانياً: روابط بينالملل را بر اساس قسط و عدل تنظيم ميکند. لذا منظور از آية 33 سوره توبه: «... ليظهره عليالدين کلّه و لو کره المشرکون» و آيات مشابه آن، اين نيست که در آخرالزمان فقط دين اسلام باقي خواهد ماند و شرک و کفر کاملاً از بين خواهد رفت؛ چون مشرک اگر مسلمان بشود، ديگر کراهتي ندارد. پس مشرک، مسلمان نميشود، بلکه اسلام ظاهر بر شرک ميشود؛ يعني غالب بر شرک ميشود. مشرک اگر از پيروان اهل کتاب باشد، يا جزيه ميپردازد يا بنا بر قراردادي که در زمان حکومت اسلامي تدوين و تنظيم ميشود، در مورد وي رفتار ميشود.
احکام فقه هم به همان روابط بينالملل برميگردد. در معاملات، عقود وايقاعات بهطور وسيع ديده ميشود که فقه اسلامي، مسلمان و غيرمسلمان را در موارد مختلف شريک ميداند و احکام را براي هر دوقابل اجرا ميداند و اين به خاطر آن نيست که کفار مکلف به فروع هستند، همانطور که مکلف به اصول هستند، بلکه ما موظفيم اين احکام را رعايت کنيم، ولو با غيرمسلمان؛ مگر در موردي که آنها با مسلمانان در حال حرب باشند که در اين صورت، مالشان فيءمسلمين است که آن بحث ديگري دارد.نامه سليمان پيامبر(ع) به ملکه سبا نيز بر اساس همين روابط بينالملل بوده است که در آن دعوت به قسط و عدل شده و اينکه غير خدا را نپذيريد؛ لذا در متن نامه رسمي رسول گرامي اسلام(ص) همان مطلب ميآيد که درمتن دعوتنامه سليمان آمده است: «ألا تعلوا علي و أتوني مسلمين» (نمل: 31)؛ يعني شما بر رسالت و وحي من برتري نجوييد و «منقاد» دين اله باشيد که خود من هم «منقاد» اله هستم. پاياننامه نيز چنين است: «... قالت رب إني ظلمت نفسي و أسلمت مع سليمان لله ربالعالمين» (همان:44).
اگر کسي جاهطلب بود و براساس جاهطلبي با ديگران رفتار کرد، حامي رژيم ارباب ـ رعيتي خواهد بود؛ ولي کسي که عالم رباني و متقي است و با خدا رابطه ناگسستني دارد و علاقه مند تعليم و تربيت صحيح مردم است، ارتباطش با متعلم بر سبيل نجات خواهد بود و پيوندي است که يک نظام الهي آن را تاسيس کرده است. نه تنها نبي گرامي اسلام،بلکه همه انبيا چنين روشي داشتهاند؛ «اوتيت جوامع الکلم» اختصاصي به يک پيامبر ندارد و مربوط به نبوت عامه است.
فرعون ميگفت: «... انا ربکم الاعلي» (نازعات: 24). نه اينکه من آفريدگار شمايم؛ چون خودش ميدانست که ديگران قبل از او بودند و خود او هم مخلوق است. اينکه ميگفت: «و قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لکم من الله غيري فاوقدلي يا هامان علي الطين فاجعل لي صرحاً لعلي اطلع الي اله موسي و اني لاظنه من الکاذبين» (قصص: 38) معنايش اين است که راي و انديشه من، معيار تامين سعادت شماست «...قال فرعون ما اريکم الا ما اري و ما اهديکم الاسبيل الرشاد» (غافر: 29) و همان را هم، دين مردم ميدانست «...ذروني اقتل موسي و ليدع ربه اني اخاف ان يبدل دينکم او ان يظهر في الارض الفساد» (همان: 26).بنابراين رژيم ارباب ـ رعيتي، باطل است؛ خواه ارباب مردم پيامبر باشد و خواه ملائکه، تنها رب مردم، خداست.
سخني از اميرالمومنين(ع) نقل شده که ايشان فرمودهاند: «انا رباني هذه الامه» (الراغب الاصفهاني، 1404 ق: 184؛ الريشهري، 1425ق، ج8: 247) من عالم رباني اين امت هستم؛ يعني هم ارتباط من با خدا زياد است ـ هرچه خدا گفت، فهميدم و عمل کردم ـ و هم ارتباط من با شما زياد است؛ چون خير شما را ميطلبم و مصلحت شما را ميخواهم.
آيه 13 سوره حجرات خطاب به مومنين نيست، بلکه خطاب به همه مردم عالم است: «يا ايها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم ان الله عليم خبير» (حجرات:13)؛اي مردم، چه مسلمان باشيد، چه يهودي يا مسيحي و چه اينکه هيچ ديني را نپذيرفته باشيد، هيچ فخري براي بشري نسبت به بشر ديگر نيست (هيچ گروهي نسبت به گروه ديگر حق فخرفروشي ندارد). اين قبيله قبيله قرار دادن مردم به منزله يک شناسنامه طبيعي است تا يکديگر را بشناسيد.
پيام قرآن کريم آن است که هيچ بشري رب بشر ديگر نيست و اين کلام قابل تفاهم است.
با اين اصل ميتوان با تمام بشر در روي کره زمين زندگي مسالمتآميز داشت، اگرچه برخي مسلمان نباشند؛ چه اينکه در بخش ديگر فرمود:«يا ايهاالذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم عسي ان يکونوا خيراً منهم و لا نساء من نساء عسي ان يکن خيراً منهن و لا تلمزوا انفسکم و لا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعد الايمان و من لم يتب فاولئک هم الظالمون» (همان: 11)؛ هيچکس ديگري را مسخره نکند، يعني حيثيت او را لکهدار نکند. اينکه نبايد هيچ کس، آبروي ديگري را ببرد، اختصاصي به مومنين و مسلمين ندارد، بلکه هـر آن کـس که در نـظام اسـلامي مـحترم است، آبرويش نيز محترم است و هيچ کس حق ندارد آبروي او را ببرد، گرچه مسلمان هم نباشد.
رابطه جهاد و اصل عدالت در روابط بينالملل
موضوع ديگري که درخصوص روابط بينالمللي نظام اسلامي بايد به آن توجه کرد، پرداختن به اين مساله است که اگر اسلام ديني جهان شمول است و روابط بينالملل را براساس قسط و عدل مطرح ميکند، چرا جنگ با کفار را امضا کرده است؟
اين شبهه را ميتوان اين گونه پاسخ داد که از نظر اسلام، جنگ دو قسم است: ابتدايي و دفاعي. جنگ دفاعي که فطري و غريزي است و جاي سؤال و شبهه نيست. اگر بيگانهاي به کسي حمله نمايد، بر او لازم و واجب است که به حکم غريزه از حريم خود دفاع کند؛ خواه مسلمان باشد، خواه مسلمان نباشد.
روح جنگ و جهاد ابتدايي هم ـ که از طرف نظام اسلامي شروع ميشود ـ در حقيقت به جنگهاي دفاعي برمي گردد؛ يعني در صورتي که با کافران اتمام حجت شده و براي آنان استدلال آورده شده باشد، قبل از جهاد عليه آنان، آيات الهي بر آنها عرضه ميشود و اگر برهان عقلي خواستند ارائه ميشود و چنانچه بـرهـان آسمـاني خواستند، به عنوان معجزه ارائه ميشود تا به جايي برسد که «... تبيين الرشد من الغي ...» (بقره : 256) و حق کاملاً آشکار شود ، بعد از آن اگر نپذيرفتند معلوم ميشود ميخواهند با فطرت انسانها بجنگند.
اميرالمؤمنين علي(ع) در خطبه قاصعه ميفرمايد: سرّ اينکه مستکبران حجاز مطرود بودند، آن است که عدهاي به حضور پيامبر آمدند و گفتند: «اگر معجزهاي ارائه دهي، ايمان ميآوريم.» فرمود: «چه کنم؟» امير مومنان(ع) ميفرمايد: در حضور پيامبر(ص) ايستاده بودم، مشرکين به پيامبر عرض کردند:« شما دستور بدهيد اين درخت که روبهروي شماست، از ريشه کنده شود و به حضور شما بيايد.» امير مومنان ميفرمايد: ديدم به دعاي پيامبر و اذن خداي سبحان، آن درخت از جا کنده شد و حرکت کرد و به حضور حضرت آمد، به گونهاي که شاخههاي آن درخت روي دوش ما قرار گرفت. مشرکين ديدند؛ ولي بهانه آوردند و گفتند: «دستور بده اين درخت دو نيم شود، نيمي اينجا بماند ونيمه ديگر به جاي اول برگردد.» پيامبر(ص) اين کار را هم به اذن خداي سبحان انجام داد. باز گفتند: «دستور بده نيمه دوم به سمت آن نيمه برگردد و مانند اول شود.» پيامبر(ص) دستور داد و نيمه دوم حرکت کرد و به نيمه اول ملحق شد و درخت به حالت اول درآمد.
مشرکين متعصب اين معجزه را با چشمان خود ديدند، ولي همان گونه که کافر آمدند، در حال کفر هم برگشتند و ايمان نياوردند؛ زيرا مستکبران کساني هستند که حق براي آنها از راه برهان عقلي و نقلي و اسماني روشن ميشود؛ ولي باز حاضر نيستند ايمان بياورند.
چنين افرادي هم با فطرت خداجوي خود در جنگند و هم جلوي اسلام و ايمان ديگران را ميگيرند. قرآن از اين عده به عنوان منافق ياد ميکند: :«و اذا قيل لهم تعالوا الي ما انزل الله و الي الرسول رايت المنافقين يصدّون عنک صدوداً» (نساء: 61)
چه اينکه منافقان هم مستکبرانه رفتار ميکنند. «صدّ» يعني منحرف کردن. خداوند ميفرمايد: کار اينها صدّ است؛ يعني هم خود را از پذيرش دين جديد منحرف ميکنند و هم جامعه را بازميدارند. لذا مستکبر دو کار ميکند: هم چراغ فطرت خود را خاموش ميکند و هم چراغ فطرت ديگران را، تا هم خود در تيرگي به سر ببرد و هم ديگران در تاريکي زندگي کنند. بنابراين مستکبر، مهاجم است و تهاجم، اول از طرف او شروع شده است و چون مهاجم است، دين به عنوان «دفاع» دستور ميدهد که با مستکبر بجنگيد.
سياست فرهنگي نظام اسلامي در عرصه بينالمللي
از آنجا که نظام اسلامي بر هيچ کس داعيه ربوبيت ندارد و براساس رژيم رباني بودن و متعلم بودن، «علي سبيلالنجاه» اداره ميشود. قرآن کريم انسانها را بر همين اساس ارشاد نموده، ميفرمايد: «... ولکن کونوا ربانيين بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون» (آل عمران: 79)؛ شما ميتوانيد رباني اين امت باشيد و رباني بودن از ناحية گسترش فرهنگ است. اگر رژيم، رژيم ربانيت است، با تعليم آميخته است و لذا در قبال تهاجم فرهنگي کاملاً ميتواند پيشگيري کند.
همة انبيا به دو چيز مسلح بودند: علم صحيح و عمل صالح. درست ميفهميدند و درست عمل ميکردند. کار انبيا هم نشر همين دو چيز بوده است: «ربّنا و ابعث فيهم رسولاً منهم يتلوا عليهم آياتک و يعلمهم الکتاب و الحکمة و يزکيهم إنّک أنت العزيز الحکيم» (بقره: 129) يعني انبيا مردم را هم عالم ميکردند و هم ميپروراندند. قرآن کريم بر اين دو امر تکيه دارد و انبياي ابراهيمي نيز بر همين معيار، رباني امم خويش بودهاند.
پس آنچه را که انبيا و اولياي دين به آن مسلح هستند، تعليم و تزکيه (آگاه کردن و پروراندن)، مردم است.
گفتمان بينالمللي دولت مهدوي
در زمان حکومت حضرت وليعصر(عج) نيز ممکن است کسي اسلام را نپذيرد؛ ولي آنچه روي زمين حکومت ميکند، قسط و عدل است. تأکيد روايات بر اين نيست که درزمان ظهور، همه مردم روي زمين مسلمان ميشوند. شايد از بعضي آيات قرآن نيز بتوان استفاده کرد که در زمان ظهور حضرت وليعصر (ارواحنا فداه) برخي از پيروان اديان ديگر به دين خود باقي ميمانند؛ نظير دو آيهاي که در سورة مبارکة مائده ميباشد: «و منالذين قالو أنا نصاري أخذنا ميثاقهم فنسوا حظاً مما ذُکّروا به فأغرينا بينهم العداوه و البغضاء إلي يوم القيامه و سوف ينبئهم الله بما کانوا يصنعون» (مائده:14)
«و قالت اليهود يدالله مغلوله غلّت أيديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق کيف يشاء و ليزيدن کثيراً منهم ما انزل إليک من ربک طغياناً و کفرا و ألقينا بينهم العداوه و البغضاء إلي يومالقيامة کلما اوقدوا نارا للحرب أطـفاها الله و يسعون فيالارض فسادا والله لايحب المفسدين» (همان: 64)در يک جا سخن از «القاء» و در جاي ديگر سخن از «أغراء» است.
خـداونـد مـتعـال مـيفـرمـايد: مـا بين يهوديها و نيز مسيحيها بر اثر سوء رفتارشان، اختلاف را تا روز قيامت القا کرديم. اين قيدِ «تا روز قيامت» نشان ميدهد که يهوديت و مسيحيت در عصر ظهور هم ريشه کن نميشوند. گرچه کم خواهند شد؛ ولي از بين نميروند و جزيه ميپردازند. نه توان ظلم دارند و نه هيچ مسلماني بر آنها ستم ميکند. اساس حکومت حضرت ولي عصر (ارواحنا فداه) قسط و عدل است، نه اسلام. خداوند به وسيلة حضرت ولي عصر زمين را پر از عدل و داد ميکند، نه پر از اسلام. اگرچه اين امکان وجود دارد که کسي مسلمان نشود؛ ولي ناچار است بر محور اصول انساني رفتار کند و اسلام هم با او براساس عدل رفتار ميکند.
لذا از آيات 14 سورة غافر، 8 و 9 سورة صف، 32 و 33 سورة توبه که با تعبيرات «ولوکره الکافرون» يا «ولو کره المشرکون» آمده است، ميتوان استفاده کرد که در زمان ظهور حضرت مهدي (عج) نيز مشرک و کافر وجود دارند؛ اما مغلوب حکومت اسلامي هستند و تنها حکومت، حکومت اسلامي است. از اين نتيجه در کنار نتايج قبلي چنين به دست ميآيد که آنچه خداوند و عده آن را به جوامع بشري داده است و زمين را از آن پُر خواهد کرد، همان اصول مشترک انساني؛ يعني اصل قسط و عدل است. اما در خصوص مسألة اسلام و مانند آن، چنين وعدهاي داده نشده است.
نبي گرامي، حضرت محمد مصطفي(ص) جوامع بشري را همتاي هم و در کنار هم، براساس آن اصول مشترک انساني، محور تعليم و تربيت قرار ميدهد. حضرت ميفرمايند: «الناس سواء کاسنان المشط» (المتقي الهندي، 1409 ق، ج9: 38؛ ابن شعبهالحراني، 1404 ق ـ 1363 ش: 368)؛ طبقات مختلف مردم مانند دندانه هاي شانهاند. سخن از مؤمنين و مسلمين نيست، بلکه سخن از ناس و مردم است. شانه اگر بخواهد غبار از سر و روي برطرف کند و موي را شانه بزند و تعديل کند، دندانههايش بايد کنار هم و با فاصلة کم، بهطور منظم قرار گيرند.
آن حضرت در بيان ديگري ميفرمايند: مردمي که در يک جامعه بهسر ميبرند و روي زمين زندگي ميکنند، مانند سرنشينان يک کشتياند. در اين فرمايش نيز مطلق مردمي را که روي زمين زندگي ميکنند، خطاب قرار دادند که اختصاصي به حوزة اسلامي و ايماني ندارد. اين بيان دربارة امر به معروف و نهياز منکر هم قابل تعميم است. اگر يکي از سرنشينان کشتي بخواهد زير صندلي خود را بشکافد و وقتي ديگران ميپرسند: چه ميکني؟ بگويد: ميخواهم زير صندلي خود را سوراخ کنم و کاري به شما ندارم، چنانچه ديگران نخواهند او را نهي کنند و دست او را باز بگذارند، آب به درون کشتي راه پيدا ميکند و همه هلاک ميشوند؛ ولي اگر ساير سرنشينان کشتي، او را نهي کردند و داس يا تبر را از دست او گرفتند، همه به سلامت به مقصد ميرسند.
در اين حديث، مسألة نهي ازمنکر به صورت جهاني و در سطح رابطة بينالملل مطرح شده است، نه مقطعي و منطقهاي؛ چون اگر ظلم به جايي رخنه کرد، آثار شوم آن نه فقط مردم يک منطقه، بلکه همه را در برميگيرد و اگر جنگ در يکجا راه پيدا کرد، زمينه جهاني شدن را فراهم ميکند.
بنابراين اصول مشترک انساني، اولاً: نهي از منکر را نسبت به کافران هم لازم ميداند و ثانياً: روابط بينالملل را بر اساس قسط و عدل تنظيم ميکند. لذا منظور از آية 33 سوره توبه: «... ليظهره عليالدين کلّه و لو کره المشرکون» و آيات مشابه آن، اين نيست که در آخرالزمان فقط دين اسلام باقي خواهد ماند و شرک و کفر کاملاً از بين خواهد رفت؛ چون مشرک اگر مسلمان بشود، ديگر کراهتي ندارد. پس مشرک، مسلمان نميشود، بلکه اسلام ظاهر بر شرک ميشود؛ يعني غالب بر شرک ميشود. مشرک اگر از پيروان اهل کتاب باشد، يا جزيه ميپردازد يا بنا بر قراردادي که در زمان حکومت اسلامي تدوين و تنظيم ميشود، در مورد وي رفتار ميشود.
احکام فقه هم به همان روابط بينالملل برميگردد. در معاملات، عقود وايقاعات بهطور وسيع ديده ميشود که فقه اسلامي، مسلمان و غيرمسلمان را در موارد مختلف شريک ميداند و احکام را براي هر دوقابل اجرا ميداند و اين به خاطر آن نيست که کفار مکلف به فروع هستند، همانطور که مکلف به اصول هستند، بلکه ما موظفيم اين احکام را رعايت کنيم، ولو با غيرمسلمان؛ مگر در موردي که آنها با مسلمانان در حال حرب باشند که در اين صورت، مالشان فيءمسلمين است که آن بحث ديگري دارد.نامه سليمان پيامبر(ع) به ملکه سبا نيز بر اساس همين روابط بينالملل بوده است که در آن دعوت به قسط و عدل شده و اينکه غير خدا را نپذيريد؛ لذا در متن نامه رسمي رسول گرامي اسلام(ص) همان مطلب ميآيد که درمتن دعوتنامه سليمان آمده است: «ألا تعلوا علي و أتوني مسلمين» (نمل: 31)؛ يعني شما بر رسالت و وحي من برتري نجوييد و «منقاد» دين اله باشيد که خود من هم «منقاد» اله هستم. پاياننامه نيز چنين است: «... قالت رب إني ظلمت نفسي و أسلمت مع سليمان لله ربالعالمين» (همان:44).