امام مهدي (عج): هر کس در اجراي اوامر خداوند کوشا باشد، خدا نيز وي را در دستيابي به حاجتش ياري مي کند.
 
شنبه 03 آذر 1403
 
 
Saturday, November 23, 2024
22 جمادی الاول 1446
 

نخستین دانشنامه مجازی فقه و اصول شیعی افتتاح می‌شود

آغاز ثبت نام شانزدهمین المپیاد بین‌المللی قرآن و حدیث

کنفرانس خلع سلاح و عدم اشاعه: امنيت جهاني بدون سلاح هاي کشتار جمعي

هم انديشي جوان ياوران

جشنواره بين المللي فارابي ويژه تحقيقات علوم انساني و اسلامي



نظر شما درباره ي محنوي سايت چيست ؟
عالي
خوب
متوسط
ضعيف






مقالات>مقالات موضوعي>ديپلماسي



فرهنگ، ارتباطات و سياست خارجي، ارائه مدلي براي ديپلماسي عمومي

دکتر حسام الدين آشنا
کد : 326 تاریخ : 10:32 - 24 دی 1388 تعداد بازدید : 12201

 

چکيده : اگر چه سياست خارجي موضوع مطالعه روابط بين‌الملل مي‌باشد، با اين حال مي‌توان آن را از منظرهاي مختلف ديگر نيز به بحث و بررسي گذاشت. در نوشتار حاضر نويسنده از رويکرد ارتباطي به حوزه سياست خارجي نگريسته و بر روي عامل مديريت روابط کشورها به يکديگر، تأکيد نموده است. از اين حيث نويسنده منظري تازه در بحث سياست خارجي را عرضه مي‌دارد که مشتمل بر چهار مسأله بنيادين - که براي درک چگونگي تعامل ميان فرهنگ، ارتباطات و سياست خارجي ضروري است – را شامل مي‌شود. اين مسائل شامل نقش و تأثير هويت ملي بر سياست خارجي، ابزارهاي فرهنگي و ارتباطي سياست خارجي، چگونگي استفاده از اين ابزارها براي ايجاد تماس فرهنگي ميان کشورهاي قدرتمند مرکز و کشورهاي پيراموني و آثار احتمالي اين تماس فرهنگي در کشور مقصد است.ارائه مدل ديپلماسي عمومي بخش نهايي مقاله را تشکيل مي دهد.

 

درآمد

اين بررسي عمدتاً سياست خارجي و ديپلماسي را مورد بحث قرار مي‌دهد. در مطالعات بين المللي، «سياست خارجي» عبارت ازتحليل اقدامات يک دولت در قبال محيط خارجي و شرايط معمولا داخلي مؤثر در تعيين اقدامات مزبور، «سياست بين الملل» مطالعه آن اقدامات به منزله جنبه‌اي از الگوي اقدامات يک دولت و واکنشها ي ديگران و «روابط بين‌الملل» مطالعه همه شکلهاي دولتي و غير دولتي واکنش متقابل اعضاي جوامع مختلف است (هالستي32:1373 و باربر، 1372: 47-15). به ‌اين ترتيب مطالعه روابط بين الملل شامل تحليل سياست خارجي و سياست بين الملل نيز هست. با رويکردي ارتباطي در تعريف ديپلماسي مي‌توان گفت: ديپلماسي، مديريت روابط کشورها با يکديگر و ميان کشورها با ديگر بازيگران بين المللي است؛ اين بازيگران شامل گروهها، سازمانها و افرادي هستند که در کنار دولتها ديپلماسي را به عنوان نظامي‌‌اطلاعاتي براي بيان و دفاع از منافع و اعلان تهديدها و اولتيماتوم‌ها به کار مي‌‌برند (Bartson,1997:1 ). در واقع ديپلماسي مجراي تماسي است براي اعلام مواضع، جمع آوري اطلاعات و راضي يا قانع کردن يک کشور براي حمايت از مواضع کشوري ديگر (Fransworth,1992:179)؛ سياستمداران کساني هستند که به نمايندگي از تماميت يک جامعه تصميم مي‌‌گيرند واين عمل را با ادعاي حفظ ثبات يا ايجاد تغييردر محيط (داخلي يا خارجي) و يا ساختارهاي خاص روابط بين المللي انجام مي‌دهند (هالستي212:1373). طبيعي است که تصميم گيري در حوزه سياست خارجي در برگيرنده مقاصد و ارزشها است و سياستهاي خارجي مختلف مي‌تواند ريشه در مقاصد و ارزشهاي متفاوتي داشته باشد. اين تفاوتها در کلي ترين شکل خود به مفاهيم مرتبط با فرهنگ و ملت ارجاع مي‌‌شود.

سياست خارجي به عنوان بازتاب فرهنگ ملي

انسان شناسان، روانشناسان و جامعه شناسان، براي شناخت ريشه و تبيين رويکردهاي مختلف نسبت به اصطلاح فرهنگ، تلاشهاي فراواني کرده‌اند (آشوري، 1380: 40-35). تقريبا تمام شاخه‌هاي علوم انساني و اجتماعي در معنا بخشي، غني سازي و بازسازي دائمي تعريف و کاربرد اين مفهوم، نقش داشته‌اند. در مباحثات فلسفي ابتدايي، «فرهنگ» در مقابل «طبيعت» به‌کار مي‌رفت. در آن دوره، فرهنگ به دستاوردهاي انساني و طبيعت به پديده‌هاي مستقل از انسان اطلاق مي‌‌شد.

 از قرن هيجدهم دو رويکرد اساسي نسبت به مفهوم فرهنگ در مقابل يکديگر قرار گرفتند؛ از يک سو در جريان انقلاب صنعتي و غلبه ديدگاههاي تکامل گرا در مردم شناسي و جامعه شناسي، اصطلاح فرهنگ به گونه‌اي اروپامدار صرفاً به «دستاوردهاي با ارزش»، فرهنگ متعالي نخبگان و آثار هنرمنداني چون گوته و بتهوون محدود شد. ريموند ويليامز (1921-1988) - از پيشگامان مکتب مطالعات فرهنگي در دانشگاه بيرمنگام- اين امر را ناشي از پديده تفکيک اجتماعي و تخصصي شدن روز افزون عملکردها در جامعه مي‌داند؛ يعني جدا کردن عملي ِ فعاليتهاي معينِ اخلاقي و روشنفکرانه از بقيه ابعاد جامعه و کوشش براي خلق ارزشهاي نهايي به منظور به دست آوردن معيار هايي براي قضاوت در باره ساير فعاليتهاي اجتماعي و اقتصادي (Fekete,1977 ؛ بيلينگتون و ديگران، 37:1380)در اين ديدگاه، مفهوم سازي براي فرهنگ جستجويي است براي «انواع تازه‌اي از روابط اجتماعي»که غايت آن، آرمانِ«پيشرفت انسان» و «انسان پيشرفته» است از اين منظر تمدن، اوج فرهنگ و دستاوردهاي نخبگان اروپايي قله‌هاي فرهنگ تلقي شد.

از سوي ديگرجان گاتفريد وان هردر[1] (1744-1803) متفکر برجسته آلماني به جاي فرهنگ از فرهنگها (cultures به جايCulture) سخن گفت و فرهنگ را با مفهوم ملت يا قوم پيوند زد (پهلوان، 20:1378 وFoster,2001). او معتقد بود هر ملتي خلقيات و فرهنگ منحصر به فردي دارد. گسترش اين ديدگاهِ تکثر گراي فرهنگي در قرن نوزدهم، انديشه رمانتيستها را تقويت کرد و موجب شکوفايي ناسيوناليسم شد (walker,1990:6).

 از نيمه قرن نوزدهم، مفاهيم فرهنگ توده و فرهنگ عامه پديدار شد. فرهنگ در اين ديدگاه با نظام ارتباطي، باورهاي اکتسابي، ادراکات و انگيزه‌هايي که در خدمت تکميل و هدايت غرايز و يا رفتارهاي فطري انسان عمل مي‌‌کند، مرتبط است (جردن، 11:1380). فرهنگ در جامعه شکل مي‌گيرد و به تبع آن قابل انتقال، اشاعه و تغيير است. انسانها در موقعيتهاي مختلف اجتماعي، واکنشهاي متفاوتي نسبت به پيرامون خود نشان مي‌دهند و اين واکنشهاي متفاوت در طول زمان استمرار مي‌يابد و موجب پيدايش فرهنگهاي متمايز مي‌‌شود؛ بر اساس همين ديدگاه ادوارد هال (1914-) نظريه پرداز مشهور ارتباطات بين فرهنگي نيز فرهنگ را وسايل و ارزشهايي مي‌داند برآمده از گروهها و طبقه هاي اجتماعي خاص و مبتني بر شرايط و روابط تاريخي که مردم از طريق آن شرايط وجودي خود را اداره مي‌کنند و به الزامات آن پاسخ ميدهند (بيلينگتون و ديگران، 1380: 67 ؛ McQuail,1994:100). به‌اين ترتيب مي‌توان تفاوت فرهنگ‌ها را به رسميت شناخت و از رهگذر اصطلاح «فرهنگ ملي»، ميان مفاهيم فرهنگ و ملت- که محصول ناسيوناليسم است- نسبت برقرار کرد. جالب آنکه در زبانهاي اروپايي ميان ريشه دو واژه ملت و طبيعت اشتراک وجود دارد[2] و اصطلاح فرهنگ ملي از تقابل اوليه مفهومي، ميان فرهنگ و طبيعت گذر کرده است. «فرهنگ ملي» شامل کليه افکار، عقايد، رسوم واحساساتي است که افراد يک ملت از يکديگر آموخته‌اند. ملت در معناي نوين خود عمري کوتاه دارد و با مفهوم دولت - ملت پيوند خورده است. افراد يک ملت بادو عامل اساسي «تبعيت از حکومت واحد و وحدت سرزميني» و عوامل وحدت بخش ديگر از جمله اقتصاد و فرهنگ مشترک، مشخص مي‌‌شوند. از نظر فرهنگي هر ملتي ويژگيهاي خود را دارد و بديهي است مردم يک کشور به مناسبت اشتراکات فرهنگي، احساس همبستگي بيشتري با يکديگر دارند تا با افراد ملتهاي ديگر (ارگانسکي، 1348: 19-42).

فرهنگ گرايي در روابط بين المللي

متون روابط بين المللي از توجه به بنيادهاي فرهنگي خالي نيست. واکر[3] شواهدي فراهم کرده است که نشان مي‌دهد نويسندگاني چون اف. اس. سي نوردروپ[4] و آدا بوزمن[5]، هدلي بول[6]، مايکل دونِلن[7] و ديگران، فرهنگ را به عنوان جنبه‌اي بسيار جدي از روابط بين المللي مطالعه کرده‌اند. آنها به مسئله تفاوت فرهنگي توجه نموده و نظام بين المللي را به عنوان نوعي خاص از«جامعه سياسي» تحت عنوان «جامعه بين المللي» مورد مطالعه قرار داده‌اند (Walker,1990:7). جامعه بين المللي در ديدگاه‌اين گروه از انديشمندان عبارت است از «گروهي از دولتها (يا جوامع مستقل سياسي) که نه تنها يک نظام را تشکيل مي‌دهند بلکه از طريق گفتگو و توافق، قواعد و نهادهاي مشترکي را براي رفتار و روابط ايجاد کرده‌اند و منافع خود را در حفظ اين ترتيبات تشخيص داده‌اند» (رابرتسون، 1380: 258)؛ اگر چه نظام بين المللي فراتر از نظام ملي – که مبتني بر هويت مشترک در قلمرو مرزهاي سرمياني مشخص است- تلقي مي‌‌شود ولي داراي هنجارها، قوانين، قواعد نانوشته، روالهاي حقوقي و در واقع فرهنگهاي ديپلماتيک و تجاري مي‌‌باشد که در عمل مورد قبول تمام کساني است که در محيط نظام بين المللي فعاليت مي‌کنند. مطالعه تحليلهايي که در باره ماهيت روابط و ارتباطات بين‌المللي، حقوق بشر و تأثير آن بر شکل گيري سياست خارجي ارائه شده است نيز نشان مي‌دهد که فرهنگ - با مفاهيم مختلف آن - در اين تحليلها حضوري دائمي دارد (سليمي‌‌، 1380: 59-3).

 در ميان مفاهيمي‌‌که کليت فرهنگ ملي را به عرصه روابط بين المللي منتقل کرده است، «هويت» از جايگاه ويژه‌اي برخوردار است. مفاهيم دولت ملي، هويت ملي و روابط بين المللي از يک سو به جنبه‌هاي مشترک زندگي انساني نظر دارند واز سوي ديگر ويژگيهاي خاص، بومي و مجزاي تجربه انساني را به نمايش مي‌گذارند. دولت- نظامِ جديد، ريشه در گذار تاريخي اروپا از فئوداليسم به کاپيتاليسم و ظهور دولت به عنوان کانون اصلي هويت از پنج قرن پيش دارد. از آن زمان تاکنون دولت-نظام و سرمايه داري، شرايط حاکم بر زندگي اجتماعي انسانها در بسياري نقاط جهان را رقم زده است (Dowing,1995:5). آنگاه که در مطالعات روابط بين الملل از نظام بين المللي سخن گفته مي‌شود نقش دولت - ملتها به عنوان بازيگران اصلي مورد توجه قرار مي‌‌گيرد. بنا به تعريفِ آنتوني گيدنز، جامعه شناس انگليسي، دولت ملي يک دستگاه سياسي است که بر قلمرو معيني حکومت مي‌‌کند و اقتدار آن به وسيله يک نظام حقوقي و توانايي استفاده از زور براي اجراي سياست‌هايش پشتيباني مي‌‌شود. (گيدنز، 324:1373) بر اين اساس، تقريبا تمام دولتهاي امروزي «دولتهاي ملي» هستند.

 اگر چه هنوز مباحثات در مورد زمينه‌هاي تاريخي ونتايج جهاني ايجاد و استقرار اين واحدها ادامه دارد (کاکس، 1380)ولي واقعيت اين است که با انعقاد پيمان وستفاليا در 1648ميلادي و تفکيک تدريجي مرزهاي سرزميني در اروپا، سيطره بلا منازع ناسيوناليسم و پس از آن حاکميت رئاليسم به عنوان تئوري اصلي در روابط بين المللي، تأکيد زيادي بردولت- ملتها به عنوان واحد بررسي صورت گرفته است (مورگنتا، 1374: 196-187). حتي با وجود گسترش مباحث مربوط به جهاني سازي، هنوز هم کساني مثل رونالدرابرتسون معتقدند التزام به‌انديشه ملي يکي از اجزاءاصلي جهاني سازي معاصر است و آنچه واقعا در حال وقوع مي‌‌باشد، نه اضمحلال جوامع ملي بلکه «افول افسانهِ برابر انگاري وحدت فرهنگي با جامعه ملي به عنوان يک واحد همگن» است و ظهور جوامع ملي جديد به صورت چند فرهنگي- ونه تک فرهنگي-در نقاط مختلف جهان، رو به رشد است (رابرتسون، 1380: 237-233).

 وقتي از هويتهاي ملي سخن مي‌گوييم، توجهمان ازمفهومِ خاصِ فرهنگ به تمايزات و اختلافات جوامع معطوف مي‌شود. اين تمايزات بسيار مهم هستند چرا که از يک سو بي شک تفاهمهاي فرهنگي عامل مهم ثبات و همکاري در سطوح مختلفِ منطقه‌اي و بين المللي است و از سوي ديگر مطالعه تخاصمات بين المللي نشان مي‌دهد عوامل هويتي در بسياري از آنها نقش مؤثري ايفا کرده است.

حال اگر فرهنگ را شيوه ومحصول تعامل انسان اجتماعي با محيط خود بدانيم ودولتِ ملي را نيز قالب رسمي ظهور و بروز فرهنگهاي ملي در وراي مرزهاي سرمياني فرض کنيم؛ مي‌توان از فرهنگ دولت يا چگونگي تعامل فرهنگهاي ملي با محيط بين المللي يا رفتار دولت ملي در روابط خود با دولتها و ملتهاي ديگر سخن گفت و پرسيد:«رفتار يک دولت در محيط بين المللي چگونه و تا چه ميزان از فرهنگ ملي آن کشور تأثير مي‌‌پذيرد؟» براي پاسخ به‌اين سؤال، مي‌توان در مطالعه ابعادِ فرهنگي سياست خارجي، به«هويت» به عنوان مفهومي کليدي توجه کرد؛ در همين چارچوب، رابرتسون با صراحت ادعا مي‌کند «دولت به ميزان قابل ملاحظه‌اي، يک بر ساخته فرهنگي است» (رابرتسون، 1380: 235) نويسندگانِ کتاب «ريشه‌هاي منافع ملي» هم اساساً بر اين باورند که دولتها بر اساس هويت ملي، منافع ملي خود را مشخص و برآورد مي‌کنند. (Chafetz, 1999: IX)

در همه جاي جهان مردم در ساختارهاي سياسي مبتني بر دولت زندگي مي‌کنند. در هر کجا ملتي هست دولتي هم به آن منتسب شده است و در عمل، ملت مساوي دولت و دولت برابرِ ملت فرض مي‌شود (مقايسه شود با باربر، 1362: 50). اصطلاح «هويت ملي» هنگامي پديد آمد که «ملت»در دوران مدرن و به معناي مدرن شکل گرف (Farrands,1996:19- 20). اين مفهوم شامل ابعادي نظير زبان,تاريخ، مذهب، آداب و رسوم، نژاد، سرزمين، ادبيات و نظام حکومتي و اقتصادي است (مرتضويان، 1374: 39 و اشرف، 1373: 12). «هويت سياسي» يک ملت در قالب يک دولت شکل مي‌‌گيرد و اين معناي هويت است که عمدتاً در روابط بين‌الملل مورد بحث واقع مي‌‌شود (Tooze,1996: XVII). شايد از همين باب باشد که رشته‌اي از مطالعات علمي که عمدتاً به روابط ميان دولتها مي‌‌پردازد، «روابط بين الملل» نام گذاري شده است.

در روزگاري که هنجارهاي کهن به چالش گرفته شده، مرزهاي مرسوم ناپديد مي‌‌شود و بسياري ازمفاهيم و موضوعات قطعي جاي خود را به ابهام وعدم قطعيت سپرده است، هويت به مسئله‌اي محوري براي افراد و گروههاي اجتماعي بدل شده و روز به روز برجسته تر مي‌‌شود؛ صاحبنظران در انتخاب يکي از دو مفهوم هويت يا منفعت به عنوان محور اساسي اقدامات دولت در سياست خارجي اختلاف نظر دارند. مورگنتا و پيروان او معتقدند مفهوم منافع ملي يا قدرت به خوبي مي‌تواند علل پيروي دولتها از سياستهاي خاص را توضيح دهد. آنها با جديت براي تثبيت کارآيي اين مفهوم تلاش کرده‌اند نئورئاليستها هم معتقدند رفتار دولتها در پاسخ به محرکها و موانع محيطي براي تداوم بقا در عرصه بين المللي يکسان است. مشکل اصلي مفهوم منافع ملي در ماهيت دوري يا حلقوي آن است. براي اينکه منفعت ملي معناي محصلي داشته باشد بايد بتوان برايش وجودي مستقل از نتايج به کارگيري آن فرض کرد اما رئاليستها با بررسي سياستهاي قبلي دولتها، ادعا مي‌‌کنند که اين سياستها از آنجا که به وسيله دولتها اتخاذ شده است پس حتما بايد مبتني بر درک آنان از منافع ملي باشد.

راه گريز از اين بن بست، پذيرش اين امر است که دو مفهوم (هويت و منفعت) ملي در هم آميخته‌اند. اگر منافع ملي صرفاً بر اساس مولفه‌هاي مادي تعريف شود نمي‌توان تفاوت رفتار دولتهاي مختلف را در شرايط متفاوت تبيين کرد اما با اضافه کردن مفهوم هويت بهتر مي‌توان کليه رفتارهاي دولتها را در صحنه بين المللي درک کرد؛ اگر ندانيم کيستيم نمي‌توانيم به درستي بدانيم چه مي‌خواهيم. اين بينش همان‌گونه که براي ترجيحات شخصي به کار مي‌‌آيد براي «سياست خارجي» نيز مناسب است. هويتها، نشان مي‌دهند که چگونه دولتها با پيشينه‌هاي مشخص تاريخي و فرهنگي در سياست خارجي خود به هنجارهاي برآمده از آن هويت پايبند مي‌‌شوند.

در ميان نظريات روابط بين المللي، «نظريه شالوده گرايي»[8] توجه ويژه‌اي به نقش «هويت دولت»[9] در سياست خارجي دارد. اين نظريه در اساس به نقش ابعاد آگاهانه و تعاملي رفتار انساني يعني:«قابليت و علاقه انسانها به داشتن نگرشي سنجيده در باره جهان و با اهميت تلقي کردن آن» در حيات بين المللي مي‌پردازد. اين توانايي، واقعيتهاي اجتماعي[10] را بر مي‌سازد که وجودشان مبتني بر توافق انسانها بر وجود آنها، و بقايشان نيازمند تشکيل نهادهاي انساني است (مثل: پول، حق مالکيت، حاکميت، ازدواج واعياد). شالوده گرايان معتقدند که بازيگران، داراي هويتها و منافعي هستند که مبتني بر ساختي اجتماعي است. آنها همچنين در تمام عوامل ذهني که از مردمان ديگر - به عنوان موجوداتي فرهنگي - ريشه گرفته است شريک مي‌‌باشند

,1998) (Ruggie. اين نظريه در سالهاي اخير رواج فراواني يافته است و به عنوان جايگزيني براي نظريه‌هاي مارکسيستي در توجيه تغيير و ثبات در رفتار بين المللي مطرح شده است[11].

رئاليسم و ليبراليسم بر عوامل مادي نظير قدرت و ثروت تاکيد مي‌‌کنند در مقابل شالوده گرايي بر نقش ايده‌ها و هويتها متمرکز مي‌‌شود. به جاي آنکه دولت و تلاش آن براي بقاء مفروض گرفته شود، منافع و هويتِ دولتها به عنوان محصول قابل انعطافي از روندهاي تاريخي خاص، در نظر گرفته مي‌‌شود. اين در مقابل نظريه سنتي ايده آليسم است که هويتها را ثابـت و دائمي فرض مي‌‌کند. شالوده گرايان به گفتمانهاي غالب در جامعه توجه مي‌‌کنند زيرا گفتمانها، باورها و منافع را منعکس مي‌نمايند، به آنها شکل مي‌بخشند و هنجارهاي مطلوب رفتار را ايجاد مي‌‌کنند. بنابراين ديدگاه سرچشمه‌هاي تغيير در روابط بين الملل نيز درتغيير باورها و هويتها است.

عده‌اي از انديشمندان معاصر روابط بين المللي نيز رويکرد هويت مدار را محور مطالعات خود قرار داده‌اند. مناسب است در اينجا به تعدادي از مطالعات جديد اشاره شود که همگي گوياي توجه روزافزون پژوهشگران به نقش هويت و فرهنگ در سياست خارجي و روابط بين المللي است.

پل رورليخ استاد دانشگاه ورمونت باتوجه به نقش فرهنگ در بررسي مفهوم «مرزهاي سرزميني» به‌اين نتيجه رسيده است که‌اين مفهوم داراي بار و ساختي بين فرهنگي است مثلا مسلمانان مرز هاي ميان کشورهاي اسلامي را با مرزهاي ميان اين کشورها با کشورهاي غيرمسلمان يکسان نمي‌دانند زيرا در واقع ارزش حقوقي اين مفهوم ريشه درمفاهيم وسيعتري چون بلاد اسلام و کفر دارد (Rohrlich,1987:126). کريستين ريوث اسميت استاد روابط بين‌المللي در استراليا در کتاب «هويت اخلاقي دولت: فرهنگ، هويت اجتماعي و عقلانيت نهادي در روابط بين المللي» به دنبال پاسخ به‌اين سؤال است که چرا نظامهاي مختلف، گونه‌هاي متفاوتي از سازمانها را براي مديريت روابط بين دولتها طراحي کرده‌اند. او بر اين باور است که جوامع بين المللي از طريق سرشتهاي عميق ساختاري شکل گرفته‌اند که مبتني بر باورهاي رايج در مورد هدف اخلاقي دولت، اصل سامان دهنده حاکميت و هنجار و فرايند عدالت مي‌‌باشد. اين ساختارها هستند که تصورات معماران نهادها را در حين ترسيم روابط دولتها شکل مي‌دهند. وي با اشاره مفصل به يونان باستان، ايتالياي دوره رنسانس، اروپا و جهان مدرن زمينه‌هاي متفاوت فرهنگي و تاريخي را که موجب تفاوتهاي نهادي و ساختي شده است نشان مي‌دهد (Reus-Smit,1999). مسائلي مانند اينکه: آيا اروپاييان هويت خود را بر اساس مليت تعريف مي‌‌کنند يا بر مبناي تعلق قاره‌اي؟ آيا ژاپن و آلمان، گذشته خود را به گونه‌اي باز تعريف مي‌‌کنند که بتوانند نقش فعالتري در عرصه جهاني ايفا کنند؟ آيا ايالات متحده هويت خود را به عنوان «کلانتر جهاني» مي‌‌پذيرد يا رد مي‌‌کند را نمي‌توان جز با استفاده از تحليل مولفه‌هاي فرهنگي در شکل گيري سياست خارجي به درستي پاسخ گفت (Walt,1998).

مطالعات مربوط به تأثير فرهنگ بر سياست خارجي در کشورهاي مختلف دنبال شده است. براي نمونه محققي به نام کارلوس اسکود در تحقيقي پر دامنه که «آموزش و پرورش، فرهنگ سياسي و سياست خارجي: مورد آرژانتين» نام دارد به تحليل محتواي کتابهاي درسي جغرافي از سال 1879 تا 1986 و تحليل محتواي ملي گرايانه، نظامي‌‌گرايانه و اقتدار گرايانه دکترينهاي آموزشي و تربيتي مدارس ابتدايي از سال 1950 تا 1990 در آرژانتين پرداخته است. هدف اين پژوهش شناخت اسطوره‌ها، مفروضات و تصورات قالبي مربوط به برتري ملي آرژانتين است. اين پژوهش فرهنگ سياسي و سياست خارجي را نه از طريق عليت مستقيم- بلکه به عنوان عاملي که به سياستهاي خارجي جايگزين امکان حضور در فهرست انتخابهاي تصميم گيرندگان سياست خارجي را مي‌دهد – پيوند مي‌زند به‌اين معني که فرهنگ، تصميم سازان را مجبور به يک انتخاب خاص نمي‌‌کند بلکه امکان حضور انتخابهاي محکوم به شکست را در فهرست انتخابها فراهم مي‌‌کند. اسکود به استناد مطالعات خود چگونگي مشروعيت يابي دولت نظامي‌‌آرژانتين در جريان حمله به جزاير فالکلند در اوايل دهه 1980 را تحليل کرده و نشان داده است که حمايت مردم از اين حمله ريشه در تصور آنها از حقوق سرزميني خود داشت در غير اين صورت هيچ منفعت سياسي و اقتصادي بر اين حمله متصور نبود. فرهنگ سياسي آرژانتين با دهها سال آموزش در مدرسه براي آرژانتين جايگاهي وراي جايگاه واقعي خود در جهان قائل مي‌‌شده است و اين عامل فرهنگي بود که جنگ را توجيه مي‌‌کرد (Escude,1992).

حوزه مطالعات فرهنگي هم که در دهه1950 در بريتانيا ظهور کرد در دهه‌هاي اخير مفهوم هويت را پرورانده، به آن عمق بخشيده و نقش محوري اين مفهوم را در مباحث فرهنگي فروملي، ملي و فراملي تثبيت کرده است(دورينگ، 1378: 3-1). بحران نظريه پردازي در مطالعات روابط بين المللي نيز تبديل اين مفهوم به هسته اصلي مطالعه سياست خارجي در سطح جهاني را تسهيل نموده است. اتکينسون و رابوي با توجه به رابطه تنگاتنگ فرهنگ، هويت و ارتباطات، مناسبترين ديدگاه را در مورد هويت فرهنگيٍ ملي براي مطالعات بين‌المللي، ارائه کرده‌اند. آنان معتقدند فرهنگ تصويري است که هر کشور از خود مي‌سازد و براي ديگران نمايش مي‌دهد. شيوه نمايش بنا به فناوريها و رسانه‌هاي در دسترس متفاوت است و مي‌تواند شامل تئاتر، سينما، تلويزيون، رمان، موسيقي، نقاشي، معماري، باله و. . . باشد. مهم آن است که يک ملت چگونه آرزوها، آرمانها و اميدهاي خود را بيان مي‌‌کند يا از گذشته و آينده خود سخن مي‌‌گويد (اتکينسون، 1381: 33-34). به‌اين ترتيب هويت هر کشور نيز در شيوه و دستاورد مردم آن متجلي مي‌‌شود نه در تعريف‌هايي که سوي حکومتها يا آوازه گران بين المللي ارائه مي‌‌شود. هويت فرآورده فرايندهاست نه تعريفها. براساس اين ديدگاه است که هويت فرهنگي به هر ملت امکان مي‌دهد که خود را با ملتهاي ديگر – نه ازلحاظ ثروت بلکه- از نظر شان و منزلت، برابر يا حداقل قابل مقايسه احساس کند.

به نظر مي‌رسد عقلانيت، ارزشها و هنجارها به عنوان يک کل فرهنگي مبناي شکل‌گيري بنيادهاي سياست خارجي کليه کشورها است. در هر کشور، پرسشِ هويت در چارچوب فرهنگ، تاريخ و تمدن پاسخ داده مي‌‌شود. اگر بخواهيم مضمون اصلي سياست خارجي يک کشور را درک کنيم مي‌توانيم اضافه بر فرمول بندي هاي مبتني بر مفهوم منافع ملي، از طريق شناخت هويت ملي و با رجوع به ارزشها وهنجارهاي فرهنگي آن کشور شناخت خود را کامل کنيم. اگر سؤال شود که چرا کشور هايي با منافع مشابه و مستمردر صحنه بين المللي، رفتارهايي متفاوت از خود بروز مي‌دهند. پاسخ مي تواند اين باشد که شکل گيري سياست خارجي، گاه متأثر از نقش توأمان هويت و منافع ملي و گاه برآيندي از تعارض اين دو مؤلفه اساسي است.

فرهنگ و ارتباطات در خدمت سياست خارجي

حضور فرهنگ در سياست خارجي دولتها، تنها از طريق تأثير گذاري غير مستقيم بر تعيين هويت ملي و فهم جايگاه خود نسبت به ديگران در جهان رخ نمي‌دهدبلکه تأثير گذاري مستقيم فرهنگ و هويت ملي در سياستهاي فرهنگي بين المللي يک کشور، کاملامشهود است. رويکردهاي فرهنگي سياست خارجي - ديپلماسي فرهنگي- در ميان بقيه ابزارهاي سياست خارجي بيشترين تأثير پذيري را از مولفه هويتي دارد. در ميان اصطلاحات مختلف، اصطلاح ديپلماسي عمومي‌[12] (ديپلماسي مردم محور) در مفهوم آمريکايي خود به گونه‌اي فراگير شامل هر دو گونه ديپلماسي فرهنگي و ارتباطي بوده و به کاربرد ابزارهاي بين فرهنگي و ارتباطات بين المللي در سياست خارجي معطوف مي‌‌شود.

کتاب فرهنگ اصطلاحات روابط بين المللي که به وسيله وزارت امور خارجه آمريکا منتشر شده است ديپلماسي عمومي را برنامه‌هاي مورد حمايت دولت تعريف کرده است که با هدف اطلاع رساني يا تأثير گذاري بر افکار عمومي در کشورهاي ديگر انجام و شامل انتشارات، تصاوير متحرک، مبادلات فرهنگي، راديو وتلويزيون مي‌‌شود (US. Dep,1987:85 ) از نظر سازماني، مارتين منينگ[13] کتابدار ارشد اسناد ديپلماسي عمومي‌‌وزارت امور خارجه آمريکا تصريح مي‌‌کند که ديپلماسي عمومي‌‌شامل برنامه‌هاي مرتبط با انتشار کتاب و تشکيل کتابخانه‌ها، پخش راديو و تلويزيوني بين المللي، برنامه‌هاي مبادلات آموزشي و فرهنگي، آموزش زبان، نمايشگاهها و جشنواره‌هاي هنري و اعزام هنرمندان نمايشي و اجرايي به خارج از کشور است (Manning, 29 Aug 2001). بنابر مطالعات کتابخانه کنگره آمريکا در مورد برنامه‌ها و فعاليتهاي فرهنگي بين المللي که براي ارائه به کميته روابط خارجي سناي آمريکا تهيه شده است اصطلاح ديپلماسي عمومي‌‌اولين بار در آمريکا و در سال 1965 توسط ادموند گوليون[14] رئيس مدرسه حقوق و ديپلماسي فلچر[15] در دانشگاه تافت[16] و همراه با تأسيس مرکز ادوارد مورو براي ديپلماسي عمومي‌[17] به کار گرفته شد. اين مرکز در يکي از اولين بروشورهاي خود ديپلماسي عمومي را تأثير گذاري بر نگرشهاي عمومي‌‌براي شکل دهي و اجراي سياستهاي خارجي و شامل ابعادي از روابط بين‌المللي مي‌داند که فراتر از ديپلماسي سنتي است. ايجاد افکار عمومي به وسيله دولتها در کشورهاي ديگر، تعامل گروههاي خصوصي و منفعتي يک کشور با نظايرشان در کشور ديگر، گزارش مسائل خارجي و تأثير آن بر سياست، ارتباط ميان ارتباط گران حرفه‌اي مانند ديپلماتهاو خبرنگاران خارجي و فرايند ارتباطات بين فرهنگي از جمله‌ اين ابعاد است. بر مبناي اين ديدگاه در ديپلماسي عمومي‌محوريت با جريان فراملي اطلاعات و عقايد است[18].

 کيگلي ابزارهاي نفوذ يک کشور بر کشور ديگر را به دو دسته رسمي‌‌و غير رسمي تقسيم کرده است او دخالت آشکار[19] نظامي را زير بخش نفوذ رسمي‌ ‌و کمک اقتصادي، کمک نظامي‌‌، دخالت پنهان[20] اطلاعاتي و در نهايت نفوذ آشکار[21] يا ديپلماسي عمومي را زير بخش نفوذ غيررسمي ‌‌بر شمرده است. کيگلي ديپلماسي عمومي را معادلي مودبانه تر براي واژه تبليغات و به معناي گسترش نظام مند اطلاعات به منظور تأثير گذاري بر افکار عمومي تعريف مي‌‌کند (123-Kegley,1991:120). دلاني، ديپلماسي عمومي را از ديدگاه روابط عمومي‌‌بين المللي[22] «روش تأثير گذاري مستقيم يا غير مستقيم دولت، افراد و گروههاي خصوصي بر نگرشها و افکار عمومي مؤثر بر تصميم سازي در سياست خارجي کشور ديگر»تعريف کرده است (Delaney,1968,p. 3). سرانجام مي‌توان به تعريف آژانس اطلاعات ايالات متحده اشاره کرد که ديپلماسي عمومي را به معناي تقويت منافع ملي از طريق شناخت، اطلاع رساني و تأثير گذاري بر مردم کشورهاي ديگر و گسترش گفتگو ميان شهروندان و نهادهاي يک کشور و همتايان خارجي آنان تعريف مي‌‌کند[23].

اگر بخواهيم به اصطلاحات رشته ارتباطات وفادار بمانيم نبايد فراموش کنيم که شايد براي نخستين بار لئونارد دوب بود که در سال 1948 براي بيان شکل ويژه‌اي از ارتباطات که هدف آن آماده سازي ذهن مخاطب براي پذيرش منويات آينده تبليغاتگر است از اصطلاح «شبه تبليغات[24]» استفاده کرد (Doob,1966:346-351). جان مارتين مدير تحقيقات آژانس اطلاعات آمريکا شبه تبليغات را «ارتباطات تسهيلگر[25]» مي‌نامد و آن را فعاليتي تعريف مي‌‌کند که براي باز نگاه داشتن خطوط ارتباطي و حفظ تماس به هنگام نياز در جريان تبليغات مورد بهره برداري قرار مي‌‌گيرد. ارتباطات تسهيلگر معمولا با شيوه‌هايي نظير پخش اخبار راديويي، فعاليتهاي مطبوعاتي، کتابها، جزوات، پيايندها، برنامه‌هاي فرهنگي، نمايشگاهها، فيلمها، سمينارها، کلاسهاي آموزش زبان خدمات مرجع و تماسهاي فردي و اجتماعي انجام مي‌‌شود و هدفهاي آن بيشتر پيام آفرينان رسانه‌اي و رهبران فکري و فرهنگي بالفعل يا بالقوه جوامع ديگر هستند. اگر چه ارتباطات تسهيلگر ممکن است جلوه تبليغاتي نداشته باشد ولي در راه ايجاد نگرش مثبت نسبت به يک تبليغاتگر خاص در ميان مدت بسيار کارآمد تلقي مي‌‌شود و کاملا با مفهوم ديپلماسي عمومي‌‌همسويي دارد Jowett & O'Donnell, 1986:20)).

 امروزه ديپلماسي عمومي رسما به آموزش عالي راه پيدا کرده است .در آمريکا يک مرکز اختصاصي به نام «مرکز مورو براي مطالعات اطلاع رساني و ارتباطات بين المللي» براي آموزش و پژوهش در باره ديپلماسي عمومي در دانشگاه تافت تأسيس شده است.[26] برنامه ارتباطات بين المللي در مدرسه خدمات بين المللي در دانشگاه آمريکن اولين برنامه درسي آمريکايي بود که فرهنگ را به عنوان جزء لاينفک روابط بين الملل مورد توجه قرار داد (مولانا، 1382) و مدرسه ارتباطات آننبرگ در دانشگاه کاليفورنياي جنوبي[27] دروسي را در اين زمينه ارائه مي‌‌کند[28]. در انگلستان نيز در انستيتوي مطالعات ارتباطي وابسته به دانشگاه ليدز در سطح کارشناسي ارشد درسي به نام «ديپلماسي عمومي‌، تبليغات و عمليات رواني تدريس مي‌‌شود[29].

فرهنگ و ارتباطات در عرصه سياست خارجي، دو مفهوم مستقل ولي به شدت مرتبط با هم هستند. در متون مربوط به سياست بين المللي معمولا وقتي سخن از اِعمال سياست خارجي به ميان مي‌‌آيد، در کنار ابزارهاي نظامي، اقتصادي وديپلماتيک، فصلي نيز به ابزارهاي فرهنگي و ارتباطاتي اختصاص داده مي‌‌شود (palmer,1969:132-109قوام، 1370: 196-194). اهميت اين ابزارها در حدي است که کتابهاي متعددي صرفاً در همين زمينه منتشر شده است (Roach,1993,Jacquin-berdal1998,Chay,1990, Arbatov,1973). يکي از صريح‌ترين اسناد در مورد شکل گيري اقدامات فرهنگي و ارتباطي در خدمت سياست خارجي مربوط به کميته مرکزي اطلاعات بريتانيا در اوايل دهه 1950 است. در اين سند چنين آمده است:

«فراهم کردن اطلاعات در باره کشور به گونه‌اي که در خارج، سياستهاي آن درک و پذيرفته شود، همواره بخشي از وظايف هيئتهاي ديپلماتيک ما بوده است. به‌اين ترتيب کار اطلاع رساني سابقه‌اي به درازاي خود ديپلماسي دارد. پيش از اين کافي بود ديپلماتها خود را با دنياي رسمي‌‌کوچک و کساني که با آنها تماس شخصي داشتند مرتبط کنند اما مسئله جديد، تبليغات و ضد تبليغات در شکلها و اندازه‌هايي است که اکنون شاهد آن هستيم. توسعه شيوه‌هاي توده‌اي ارتباطات با گسترش تبليغات توأم شده و دولتها توانسته‌اند از اين شيوه‌ها و ابزارها براي تأثير گذاري بر افکار عمومي در کشورهاي ديگر به منظور کسب پشتيباني از سياست خارجي خود بهره گيري کنند (Alleyne,1995:98). »

اگر چه در ديدگاهي عمومي‌‌کليه فعاليتهاي بين المللي که خارج از حوزه‌هاي سياست، اقتصاد و نظامي‌‌گري انجام مي‌‌شود در مقوله تبليغات بين المللي[30] جاي مي‌‌گيرد[31]. اما از جنگ جهاني اول تا کنون- براي بيان چگونگي گسترش نفوذ يک کشور در ميان مردم کشورهاي ديگر- دو رويکرد ارتباطات بين فرهنگي و ارتباطات بين المللي مورد توجه قرار گرفته است. اصطلاحات جنگ رواني، نبرد افکار، عمليات رواني، نبرد اطلاعاتي، اطلاعات بين المللي، اطلاعات استراتژيک، ديپلماسي رسانه‌اي و روابط عمومي‌‌بين المللي در زمره مفاهيم مرتبط با رويکرد ارتباطات بين المللي شناخته مي‌شوند و اصطلاحات روابط فرهنگي، ديپلماسي فرهنگي، ارتباطات فرهنگي بين المللي، برنامه‌هاي فرهنگي بين المللي، همکاريهاي فرهنگي بين المللي، تبادل شهروندان[32]، تبادلات فرهنگي، علمي و آموزشي در زمره مفاهيم مرتبط با رويکرد ارتباطات بين فرهنگي تلقي مي‌‌شوند. اگر چه هر دو رويکرد در خدمت پشتيباني اهداف سياست خارجي قرار دارند ولي هر يک داراي کار ويژه‌هاي خاص خود هستند و در شرايط مختلف به عنوان مکمل يا جايگزين يکديگر به کار گرفته مي‌‌شوند. به‌اين ترتيب دو گونه ديپلماسي قابل بازشناسي است اول ديپلماسي فرهنگي که مبتني بر رويکرد ارتباطات بين فرهنگي است و دوم ديپلماسي ارتباطي که مبتني بر رويکرد ارتباطات بين المللي است.

 مهم‌ترين تفاوت ارتباطات بين فرهنگي با ارتباطات بين المللي آن است که اولي اغلب مبتني بر ارتباط بي واسطه، حضوري و رودر روي يک فرد يا گروه با فرهنگ ديگر و داراي فرآيندي کند و آثاري پايدار است و در مقابل ارتباطات بين المللي نه تنها بر اين شيوه تکيه مي‌کند بلکه علاوه بر آن مبتني بر ارائه تصويري از يک فرهنگ از طريق وسائل ارتباط جمعي براي مخاطبان فراگير از فرهنگهاي ديگر است و داراي بردي وسيع، فرآيندي سريع و آثاري گذراست. به همين دليل در بسياري از کشورها از جمله انگلستان و آمريکا جايگاه سازماني اقدامات و برنامه‌هاي موسوم به روابط فرهنگي بين المللي - که مبتني بر رويکرد ارتباطات بين فرهنگي است - از برنامه‌ها ي اطلاع رساني - که مبتني بر رويکرد ارتباطات بين المللي است - تفکيک شده است (Sablosky,1999:60).

رويکرد ارتباطات بين فرهنگي

در دهه هزار و نهصدوهفتاد رشته علوم ارتباطات به ارتباطات ميان فرهنگها توجه و آن را از حيطه خاص علوم رفتاري خارج کرد. مطالعات ارتباطات بين فرهنگي، در مورد روابط ارگانيک ميان ارتباطات و فرهنگ، نه فقط از منظر عناصر رفتاري و بيروني بلکه با توجه به اجزاي شناختي نظير نظامهاي دريافت و شيوه‌هاي استدلال نظريه پردازي کرد. اين رويکرد مردم را نه فقط به عنوان ساختارهاي اقتصادي - اجتماعي و توده‌هاي منفعل جامعه شناختي بلکه به مثابه نظامهاي فرهنگي مورد توجه قرار مي‌دهد بنابراين مي‌تواند شکافهاي موجود ميان ملتها و فرهنگها را از جنبه دروني هر فرهنگ کشف کند. در واقع ارتباطات بين فرهنگي بيشتر بر ارتباطات فردي، رودر رو و مستقيم متمرکز شده و ارتباطات بين المللي بيشتر با ارتباطات جمعي، يک طرفه و غير مستقيم سرو کار دارد(Belay,1991:437-453).

روابط فرهنگي در سه پديده تاريخي جنگ، مذهب و استعمار ريشه دارد. ازجنگهاي باستاني ايران و يونان و ايران و روم تا جنگهاي صليبي وحتي جنگ افغانستان همواره در کشاکش نبرد شمشيرها و ناوشکنها، ارتباطات ميان تمدني رخ نموده است (پيترز، 1365: 63-118). تلاش ميسيونرهاي مسيحي به خصوص در آفريقا و آسيا نيز براي غرب تجربيات ارزشمندي را در شناخت ملتهاي ديگر و نحوه برقراري ارتباط با آنان فراهم کرد. مدارس، بيمارستانها و حتي دانشگاههايي تأسيس شد تا ميسيونرهاي بومي‌‌ تربيت و استخدام شوند. اگر چه در داخل کشورهايي نظير آمريکا و فرانسه، دولت و کليسا مستقل از يکديگر عمل مي‌‌کردند اما ميسيونرها معمولا در مأموريتهاي خارجي با دولتهاي خود کاملا هماهنگ بوده‌اند؛ آنان اطلاعات ارزشمندي را براي دولتها فراهم کرده و از پشتيباني کامل هيئتهاي نمايندگي در خارج از کشور برخوردار بوده‌اند. استعماربراي جوامع استعمارگر، شناخت عميق جوامع شرقي وبراي شرقيان انتقال پاره فرهنگ اقشار استعمارگر را موجب شده است. امروز نيز قدرتهاي استعمارگر در اروپا از جمله فرانسه، آلمان و انگلستان بيشترين فعاليتهاي فرهنگي را در مستعمرات پيشين خود دنبال مي‌‌کنند (Braisted,1968:1-10).

چي. ام. مايکل - معاون سابق شوراي بريتانيا - روابط فرهنگي را«تشويق روابط مشترک ميان نهادهاي فرهنگي و آموزشي و افراد که موجب پيوند فکري، هنري و اجتماعي ميان ملتها مي‌‌شود» تعريف مي‌‌کند؛ او قائل به لزوم تفکيک ميان دو اصطلاح روابط فرهنگي و ديپلماسي فرهنگي است زيرا ديپلماسي فرهنگي را صرفاً«وارد کردن فرهنگ در توافقنامه‌هاي بين المللي و استفاده از فرهنگ براي پشتيباني مستقيم از ديپلماسي سياسي و اقتصادي يک کشور» مي‌داند (Mitchell,1986:81). به نظر مي‌رسد اين تفکيک ضروري است زيرا در ديپلماسي فرهنگي فرايند سياستگذاري و اجرا عمدتاً توسط ارگانها و مؤسسات حکومتي دنبال مي‌‌شود حال آنکه روابط فرهنگي همزمان بوسيله دولت، اشخاص و مؤسسات خصوصي پيگيري مي‌‌شود. به‌اين ترتيب ديپلماسي فرهنگي تنها بخشي از روابط فرهنگي است.

 نفوذ[33] و اثر گذاري[34] دو هدف اصلي ديپلماسي فرهنگي است. ديپلماسي فرهنگي- مبتني بر تجربه فرانسويها در قرن نوزدهم- در ابتدا به معناي سرمايه گذاري براي تأسيس مدارس و مؤسسات فرهنگي در کشورهاي مورد نظر بر مبناي اهداف استراتژيک بود. کاواليرو[35] جانشين رئيس شوراي بريتانيا در مقاله‌اي با عنوان «ديپلماسي فرهنگي: ديپلماسي تأثير گذاري» آغاز شکل گيري ديپلماسي فرهنگي را همراهي گروهي از هنرمندان فرانسوي با هيئت اعزامي دوک لوکزامبورک به دربار پرتغال در برزيل به سال 1816 مي‌داند؛ اين هنرمندان هديه رسمي‌‌ و سفيران فرهنگي فرانسه براي تأسيس يک مدرسه هنرهاي زيبا در ريو دوژانيرو بودند سال بعد دو دانشمند زمين شناس پروسي، هيئت سياسي کشور خود را در جريان ازدواج شاهزاده پرتغال همراهي کردند تا به مردم و دربار پرتغال جهان جديد را بشناسانند. در واقع دو کشور فرانسه و آلمان همان‌گونه که آغازگران ديپلماسي فرهنگي بودند هنوز هم بيشترين سرمايه گذاري ملي را در اين راه مي‌نمايند (Cavaliero,1986:139 ). مؤسسه آليانس فرانسه[36] زير نفوذ يهوديان از سال 1883 و پس از شکست از پروس کار خود را آغاز کرد. اين مؤسسه براي تدريس زبان فرانسه در مستعمرات و بقيه کشورها ايجاد شد. در 1902 مؤسسه لاي ميسيون[37] براي آموزش غير مذهبي در ماوراء بحار و در سال 1910 دفتر ملي براي تبادلات مدرسه‌اي و دانشگاهي و اداره مدارس و مؤسسات فرانسوي خارج از کشور تأسيس شد. پيشتازي فرانسه در نهادينه کردن روابط فرهنگي بين المللي باعث شد تا در اين زمينه يک مدل فرانسوي شکل بگيرد. اين مدل که شامل آموزش زبان، تعليم و تربيت، تبادلات علمي‌‌و حتي مذهبي مي‌شود، توسط بسياري از کشورها پذيرفته و دنبال شده است.

انگلستان در قرن نوزدهم شاهد بود که دولت فرانسه چگونه برنامه‌هايي از آموزش زبان فرانسه تا هيئتهاي باستان‌شناسي خود را در مناطق داراي حساسيت براي انگلستان به منظور منافع سياسي به کار مي‌‌گيرد. از اين رو از سال 1917 انگليسيها از طريق بخش خصوصي و با کمک اندک دولت کار را آغاز کردند. ابتدا مؤسسه بريتانيايي فلورانس تشکيل شد و بعدها انجمنهاي آنگلوفيل در شهرهاي اصلي آمريکاي لاتين به وسيله تجار انگليسي و محلي با تاکيد بر آموزش زبان انگليسي تأسيس شد. رويکرد انگلستان به روابط فرهنگي مشابه فرانسه است. در انگلستان فعاليتهاي فرهنگي بين المللي که شامل آموزش زبان، علم، تکنولوژي، هنر، علوم اجتماعي و تلاش براي جذب هرچه بيشتر دانشجويان خارجي به انگلستان است بر عهده مؤسسه‌اي نيمه مستقل به نام شوراي بريتانيا مي‌‌باشد. اين شورا در سال 1934 تأسيس شده است. تاريخچه سالهاي اوليه‌ اين مؤسسه که توسط دونالدسون نوشته شده است نشان مي‌دهد که شوراي بريتانيا در اساس براي پاسخ به تبليغات کشورهاي محور شکل گرفت و برنامه‌هاي اوليه آن شامل کتابخانه‌ها، سخنرانان ميهمان، کرسيهاي دانشگاهي، بورسيه دانشجويان، آموزش زبان، نمايش فيلم و حمايت از هنرمندان بود (Donaldson,1984 ).

 اين شورا علاوه بر آموزش بر صنايع فرهنگي انگلستان نيز متمرکز شده است و سعي دارد در فضاهايي مستقل از سفارتخانه‌هاي انگلستان، خارجيان را نسبت به توليدات فرهنگي و هنري جديد آگاه و علاقه‌مند کند. اين شورا اداره 20 کتابخانه و مرکز اطلاعات و 127 برنامه آموزش زبان را در سراسر جهان برعهده دارد. شوراي بريتانيا اگر چه از دولت بودجه مي‌‌گيرد ولي داراي هيئت مديره مستقل است. وهمواره فاصله خود را بادولت حفظ مي‌‌کند (Cavalerio,1986:139). اين شورا که در سال مالي98-1997 بودجه‌اي معادل9/680 ميليون دلار داشته است در جريان تجديد سازمان خود بر درآمدزايي و خودگرداني به خصوص در آموزش زبان تأکيد داشته است. فعاليتهاي اين شورا با اقدامات سازمان خدمات اطلاعاتي بريتانيا که اطلاع رساني متناسب بااهداف کوتاه مدت سياست خارجي را بر عهده دارد کاملاً متمايز شده است. در ميان سازمانهاي دولتي نيز بخش روابط فرهنگي در وزارت خارجه مسئول هماهنگي اجرايي توافقنامه‌هاي فرهنگي با کشورهاي ديگر است[38] (Sablosky,1999:62).

آلمان در سالهاي1960در زمان حکومت ويلي برانت برنامه‌هاي فرهنگي بين المللي خود را بنياد گذاشت. او معتقد بودسياست خارجي آلمان سه پايه دارد؛ سياسي: پيوند با ناتو، اقتصادي: پيوند با اتحاديه اروپا و فرهنگي: استفاده از مبادلات آموزشي- فرهنگي. دپارتمان فرهنگي بخشي از وزارت خارجه است که بيشترين بودجه را به خود اختصاص مي‌دهد. آلمان فقط براي اقدامات فرهنگي در ايالات متحده سالانه  38 ميليون دلارهزينه مي‌‌کند. بيشترين فعاليتهاي فرهنگي بين المللي از طريق سازمانهاي نيمه مستقل مانند انستيتو گوته انجام مي‌‌شود اين مؤسسه اقداماتي نظير آموزش زبان، هنر، دوره‌هاي آموزشي، نمايشگاهها، نمايش فيلم را در کشورهاي ديگر ساماندهي مي‌‌کند. مديريت برنامه‌هاي مبادلات آموزشي نيز توسط مؤسسه خدمات تبادل علمي(DAAD) انجام مي‌‌شود (ibid:60).

تأکيد بر ديپلماسي عمومي در کشوري نوپا مانند کانادا نيز مورد توجه قرار گرفته است؛ کميته مشترک مجلس سنا و عوام در سال 1994 سياست خارجي کانادا را مورد بررسي قرار داد. بنا به درخواست اين کميته جان والستون سال، موضوع فرهنگ و سياست خارجي کانادا را در يک گزارش 56 صفحه‌اي به نقد کشيد، بر اساس اين گزارش، کميته از دولت خواست بازسازي نظام تبليغات خارجي را در دستور کار خود قرار دهد. (Saul, 1994:2-3)

آمريکا همان الگوي مؤسسه فلورانس و انجمنهاي آنگلوفيل را اقتباس کرده است. مراکز دو مليتي که با مشارکت اداري و مالي دولتها و شهروندان کشور هدف تشکيل مي‌‌شود از حمايت دولت آمريکا در زمينه خدمات کتابخانه‌اي و آموزش زبان استفاده مي‌‌کنند ولي از نظر رسمي‌‌کاملا مستقل و خارج از چارچوب دولتي تعريف مي‌‌شوند. بنا بر اين معمولا از خطر تعطيل شدن در هنگام بحرانهاي سياسي و حتي قطع روابط محفوظ مي‌مانند (Cavalerio,1986:142).

رويکرد ارتباطات بين المللي

عليرغم آنکه ريشه ارتباطات بين المللي را مي‌توان تا شکل گيري اولين اجتماعات بشري دنبال کرد ولي مطالعات علمي مربوط به آن قرن بيستمي‌، آمريکايي و به شدت تحت تأثير جنگ جهاني دوم وسپس جنگ سرد است. عوامل اصلي شکل گيري اين رشته در بستر سياست خارجي و جريانات عمليات رواني آمريکا به شرح زير است:

-         رشد تخاصمات سياسي و رقابتهاي بين المللي در جريان جنگ سرد

-         توسعه ديپلماسي و سازمانهاي بين المللي

-         رشد تعارضات ايدئولوژيک و کاربرد رسانه‌هاي جهاني براي اشاعه آنها

-         رشد کاربرد فناوريهاي جديد ارتباطي

-         گسترش روزافزون کشور-ملتها به عنوان بازيگران اصلي در صحنه بين المللي

-         ظهور آمريکا به عنوان قدرت مسلط جهاني در عرصه‌هاي سياسي، اقتصادي و ارتباطي

-     گسترش جريان حرکت و جابجايي انسانها در سطح جهان بر اثر رشد توريسم، برگزاري کنفرانسها، افزايش نهادهاي آموزشي جهاني و تبادل استاد و دانشجو ميان کشورها

کريستوفر سيمپسون دربررسي ارتباطات بين المللي از منظر عمليات رواني به‌اين نتيجه رسيد که بدون حمايت مالي ارتش، و آژانسهاي اطلاعاتي و تبليغاتي آمريکا در طول جنگ سرد، امکان نداشت مطالعات مدرن ارتباطي در وضع فعلي خود وجود داشته باشد (Simpson,1994). يکي از معتبرترين شواهد اين ديدگاه، مورد مرکز مطالعات بين المللي در دانشگاه ام آي تي است.

در جريان جنگ سرد مرکز مطالعات بين المللي[39]در مؤسسه فناوري ماساچوست (MIT) شکل گرفت. اين مرکز در دهه 50 و60 ميلادي به سرعت به يکي از مهم‌ترين نهادهاي مطالعات ارتباطات بين المللي در آمريکا تبديل شد. هدف اصلي پژوهشهاي اين مرکز به کارگيري تکنيکهاي اجتماعي براي کنترل نگرشها و رفتار انساني درسطح توده با تاکيد بر تأثير وسايل ارتباط جمعي برتوسعه اجتماعي جهان سوم بود. در سال 1952 بنياد فورد مبلغ 875000 دلار براي اجراي يک برنامه تحقيقاتي در ارتباطات بين المللي پرداخت واين مرکز تا سال 1956 تحقيقات وسيعي در باره اقناع، تبليغات تجاري، افکار سنجي، بسيج سياسي و نظامي‌‌، گسترش عقايد و ديگر حوزه‌هاي مربوط انجام داد. ام آي تي در آن سالها بااستفاده وسيع از بودجه‌هاي دولتي و شبه دولتي، رشته ارتباطات بين المللي را به سمت مطالعه اطلاعات و تبليغات با هدف افزايش شناخت و توانايي دولت در به کارگيري وسايل ارتباط جمعي در سطح بين المللي جهت داد. اين مطالعات برآن بود که اثرات تبليغي مي‌تواند در تلفيق با توسعه اقتصادي، کمکهاي نظامي‌‌، آموزشهاي سياسي و حمايت آمريکا از دولتهاي دوست تقويت شود. تمام اين فرآيند «تئوري توسعه» نام گرفت. اين برنامه دانشي توليد کرد که هم براي دانشمندان مفيد بود و هم سياستگذاران را راهبري مي‌‌کرد. بر اين اساس مواردي نظير تعارض ميان کرملين و دنياي آزاد، همگرايي و واگرايي اروپا ورشد ناسيوناليسم در آسيا و آفريقا مورد توجه قرار گرفت.

 مطالعات انتقادي مولانا در مورد برنامه مطالعاتي ام آي تي نشان مي‌دهد که در ديدگاه گروه طراحي پروژه يعني کساني چون جروم برونر[40]، والاس کارول[41]، هارولد لاسول[42]، پل لازرسفلد[43]، ادواردشيلز[44]، هانس اسپير[45]، ايتل دوسولاپول[46] وماکس ميليکان[47] ارتباطات بين المللي چيزي فراتر از مطالعه جريان فرامرزي اطلاعات از طريق ابزارهاي الکترونيک بود زيرا هدف مطالعه تبادل کلمات، احساسات و ايده‌هايي بود که نگرشها و رفتارهاي افراد ملتهاي مختلف نسبت به يکديگر را تحت تأثير قرار مي‌داد. در اين هدف‌گذاري از يک سو بر ابعاد انساني و اجتماعي ارتباطات بين‌المللي در قالب نمادها و نشانه‌ها تاکيد و از سوي ديگر به بررسي شرايط اجتماعي توليد و دريافت تصاوير ذهني ملتها نسبت به يکديگر توجه شده است در نتيجه در پروژه‌هاي ام آي تي مطالعه زمينه‌هاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي جوامع ديگر در فرايند ارتباطات بين‌المللي لازم تلقي شد. توجه برنامه ام آي تي به جوامع ديگر- بنا به مصالح راهبردي- بيشتر معطوف به شناخت ارتباطات نخبگان[48] در جهان سوم بود زيرا تصور مي‌‌شد در جهان سوم- به علت فقدان مردم سالاري- توده‌ها نقش چنداني در تصميمات حياتي ندارند. از اين رو مواردي چون ميزان حسايت نخبگان نسبت به ارتباطات اجتماعي، پيشينه، ديدگاهها و نقش متخصصان در ارتباطات بين‌المللي تکنيکها و ساختار ارتباطات ميان نخبگان، مذاکره به عنوان ابزار ارتباطات بين المللي، فرايند ميانجيگري رسانه‌ها ميان نخبگان ارتباطي و توده‌ها، مسئله رهبران افکار و چگونگي تأثيرپذيري توده‌ها از آنان مورد توجه ويژه قرار گرفت و در مطالعات دوربرد نسبت به آينده‌نگري در جهان سوم اقداماتي انجام شد (Mowlana,1996:1-38).

شايد رشد گرايشهاي انتقادي در حوزه ارتباطات بين الملل را بتوان به عنوان واکنشي در قبال وابستگي شديد جريان اصلي اين رشته به حاکميت قدرت و سرمايه در غرب و به خصوص آمريکا دانست ظهور متفکراني چون شيلر، گربنر، هاملينک، مولانا، و ماتولار که پرسشهاي اصلي خود را حول محورهاي مالکيت و کنترل در ساختار اطلاعات و ارتباطات بين‌المللي متمرکز کرده‌اند پاسخي است به تغافل عمدي جريان اصلي از پرسشهاي اساسي و تأکيد آنان بر مدلهاي روانشناختي مبتني بر تحريک- پاسخ و مدلهاي توسعه‌اي که بدون توجه به محتواي ارتباطات، افزايش مصرف رسانه‌ها را به عنوان شاخص توسعه توصيه مي‌‌کند (Alleyne,1995:1-18).

ارتباطات بين المللي از لحاظ نظري وامدار تلاشهاي پژوهشي مراکزي نظير دانشگاه   ام آي تي و از لحاظ حرفه‌اي مديون جنگ دوم جهاني و جنگ سرد است. پخش بين‌المللي راديويي به وسيله قدرتهاي درگير در جنگ، اولين نمونه‌هاي استفاده از فناوريهاي ارتباطات دوربرد در جهت اهداف راهبردي است. به عنوان مثال شوروي پخش برنامه به زبان انگليسي و آلماني را در نيمه دهه 20 ميلادي آغاز کرد و در دهه 30 برنامه‌هاي خود را به 50 زبان و گويش توسعه داد. انگلستان در سال1932 بي بي سي را تأسيس کرد. اين کمپاني اولين راديوي موج کوتاه بود که به طور منظم 10ساعت در روز برنامه پخش مي‌‌کرد. کشورهاي ديگر هم بنا به تواناييهاي خود اين راه را دنبال کرده‌اند. استفاده از وسايل ارتباطي مکتوب مانند کتاب و نشريات از مؤثرترين و ماندگارترين روشهاي ديپلماسي مبتني بر رسانه‌هاست و در ميان کشورهاي مختلف، آمريکا از اين نظر پيشتاز است اين کشور دهها نشريه را در کشورها و به زبانهاي مختلف منتشر مي‌کند (Alleyne, 1995:96-112).

تماس فرهنگي

تلاشهايي که تحت هر يک از عناوين ديپلماسي عمومي‌، فرهنگي يا ارتباطي انجام مي‌‌شود در نهايت منجر به تماس فرهنگي ميان دو فرهنگ مبدا و مقصد مي‌‌شود. در بحث پيرامون تماس فرهنگي، فرهنگ‌ به‌ معناي‌ تمامي‌‌برنامه‌ها و اقداماتي‌ فرض‌ شده‌است‌که‌ انسانها در چارچوب‌اجتماعي‌ به‌ منظور شکل‌ بخشيدن‌ به‌ زندگي‌ خود و سازگار شدن‌ با محيط‌ مي‌‌پرورانند. در اين‌ ديدگاه‌، فرهنگ‌ به‌ عنوان‌ رابط‌ ميان‌ جامعه‌ و محيط‌ پيراموني‌ مورد بحث‌ قرارمي‌‌گيرد (پهلوان‌، 1376: 4). اين‌ محيط‌ پيراموني‌ چيست‌ و چه‌ تغييراتي‌ را بر تافته‌ است‌؟ «تماس‌ فرهنگي‌» مهم‌ترين‌عامل‌ تغيير محيط‌ پيراموني‌ يک‌ فرهنگ‌ است‌ بيان‌ رابطه‌ ميان‌ نتايج‌ اين‌ تماسهاي‌ فرهنگي‌ بامتغيرهاي‌ درون‌ نظام‌ اجتماعي‌ به‌ خصوص‌ دين‌، دولت‌ و رسانه‌ها موضوع‌ محوري‌ در بررسي‌جامعه‌شناسي‌ تحولات‌ فرهنگي‌ يک کشور‌ است‌.

 در واقع‌ تحولات‌ فرهنگي‌ درون‌ زا و برون‌ زا بايد در يک ‌منظومه‌ واحد ولي‌ چند جانبه‌ مورد بررسي‌ قرار ‌گيرد. اين‌ شيوه‌ عليت‌ دو قطبي‌ در بررسي‌تحولات‌ فرهنگي‌ ريشه‌ در ديدگاههاي‌ نظري‌ روژه‌ باستيد- جامعه شناس نامدار فرانسوي - دارد. او با طرح‌ تعامل‌ ديالکتيک‌ عليت‌بيروني‌ و عليت‌ دروني‌، همه‌ فرا گردهاي‌ فرهنگ‌ پذيري‌ را ناشي‌ از اين‌ تعامل‌ مي‌داند. به‌ نظرباستيد عليت‌ دروني‌ يک‌ فرهنگ‌ يعني‌ شيوه‌ کار کرد ويژه‌ و منطق‌ خاص‌ آن‌ فرهنگ‌ مي‌تواند دگرگوني‌ فرهنگي‌ برون‌ زا را تقويت‌ کند يا نقش‌ باز دارنده ‌ايفا کند. متقابلاً عليت‌ برون‌ زا که‌ درارتباط‌ با دگرگونيهاي‌ برون‌ زا قرار دارد فقط‌ بر اساس‌ عليت‌ دروني‌ عمل‌ مي‌‌کند. به‌ عبارت‌ ديگرعليت‌ دو قطبي‌ پديده‌ واکنشهاي‌ زنجيره‌اي‌ در تحولات‌ فرهنگي‌ را به‌ شرح‌ زير توضيح‌ مي‌دهد:عليت‌ بيروني‌ دگرگوني‌ را در مقطعي‌ خاص‌ از زمان‌ در يک‌ فرهنگ‌ بر مي‌انگيزاند؛ فرهنگ‌ مقصداين‌ دگرگوني‌ را بر اساس‌ منطق‌ خاص‌ خود «جذب‌» مي‌‌کند و مجموعه‌اي‌ از سازگاريهاي‌ پي‌ درپي‌ را به‌ همراه‌ مي‌‌آورد يعني‌ عليت‌ بيروني‌ انگيزاننده‌ عليت‌ دروني‌ است‌ و در شرايط‌ عادي‌بدون‌ وجود زمينه‌ در فرهنگ‌ پذيرنده‌، امکان‌ تغيير فرهنگي‌ در اثر تماس‌ فرهنگي‌ وجود ندارد ودر مقابل‌ ديالکتيک‌ پوياي‌ دروني‌ و بيروني‌ منجر به‌ يک‌ ساخت‌ بندي‌ جديد فرهنگي‌ مي‌‌شود. کيفيت‌ اين‌ ساخت‌ بندي‌ جديد بسته‌ به‌ چگونگي‌ تماس‌ تفاوت‌ مي‌‌کند و نتايجي‌ کاملاً مختلف‌ اززوال‌ فرهنگي‌ تا شکوفايي‌ فرهنگي‌ را به‌ دنبال‌ دارد. فرهنگ‌ِ خالص‌ و بدون‌ تماس‌ و تغيير وجودندارد و در اين‌ فرا گرد هر فرهنگي‌ که‌ در موقعيت‌ تماس‌ فرهنگي‌ قرار مي‌‌گيرد دستخوش‌ مراحل‌ساخت‌ زدايي‌ و ساخت‌ يابي‌ مجدد مي‌‌شود. از اينجاست‌ که‌ برداشت‌ پويا از فرهنگ‌ بجاي‌برداشت‌ ايستا مي‌نشيند و ساخت‌ گرايي‌ لوي‌ اشتراوس‌ جاي‌ خود را به‌ ساخت‌ يابي‌ باستيد مي‌دهد اگر ساخت‌ زدايي‌ِ ناشي‌ از تماس‌ با ساخت‌ يابي‌ِ جديدي‌ که‌ناشي‌ از قوت‌ دروني‌ فرهنگ‌ مقصد است‌ همراه‌ شود شکوفايي‌ فرهنگي‌ پيش‌ مي‌‌آيد و اگرساخت‌ زدايي‌ بدون‌ ساخت‌ يابي‌ صورت‌ گيرد انحطاط‌ فرهنگي محتمل خواهد بود. (پهلوان‌، 1378: 125-124).

نتيجه‌گيري

طراحي مدل ديپلماسي عمومي

براساس جمع بندي نظري مطالب ارائه شده در اين مقاله، مي‌توان از مطالعه ديپلماسي عمومي يک کشور در کشور ديگر بر اساس يک مدل پيشنهادي سخن گفت. اين مدل نشان دهنده گونه اي خاص از روابط  فرهنگيِ دوستانه ولي بيشتر يک سويه، ميان کشوري قوي با مازاد فرهنگي بالا و کشوري ضعيف با مازاد فرهنگي پايين است .

N01  

  مدل ديپلماسي عمومي و تماس فرهنگي

در اين مدل که نقطه چين بودن محيط بيروني آن نشان دهنده تاثير پذيري  وتبادل ميان فرايند سياست خارجي کشورها و فضاي بين المللي است، رابطه ميان منافع ملي و هويت فرهنگي لحاظ شده و رابطه اي بيشتر يک سويه ميان هويت و منافع ملي در نظر گرفته شده است چرا که  ثبات هويت ملي بسيار بيش از منافع ملي است و در بسياري از موارد ، نخبگان يک ملت در جريان فهم و صورتبندي منافع ملي _آگاهانه يا ناآگاهانه – در محيط هويتي خود غوطه ور هستند.

خطوط نقطه چين ميان هويت فرهنگي با ديپلماسي عمومي، و منافع ملي با ديپلماسي سنتي نشان دهنده تاثيرات غير مسقيم هريک بر ديگري است، ميان ديپلماسي سنتي و ديپلماسي عمومي رابطه اي تعاملي وجود دارد و در کشور آمريکا نهادهايي براي هماهنگي ميان اين دو مؤلفه سياست خارجي تعبيه شده است ؛ اما اين تعامل در مقام عمل بيشتر به سود ديپلماسي سنتي است ؛تجربه ادغام آژانس اطلاعات ايالات متحده در وزارت خارجه ،پس از 50 سال تلاش براي استقلال نشان از غلبه نهايي رويکرد منفعت محور و استفاده ابزاري ديپلماسي سنتي از ديپلماسي عمومي دارد.

در اين مدل به جاي تقسيم ديپلماسي عمومي به ديپلماسي فرهنگي و ديپلماسي رسانه اي ، دو وجه از ديپلماسي عمومي يعني ارتباطات بين المللي و ارتباطات بين فرهنگي مورد توجه قرار گرفت.علت اين است که از منظر ارتباطات مي توانيم ديپلماسي عمومي را "ارتباط ميان ملتها از طريق - يا با واسطه – دولتها"  تعريف نمائيم و با پذيرش چنين تعريفي ما با دو وجه همپوشان از ارتباطات  - ونه صرفا دو تکنيک ديپلماتيک – روبرو خواهيم بود.رويکرد ارتباطات بين المللي  همان گونه که در مقاله آمد بيشتر بر ارتباطات رسانه اي و با واسطه تکيه مي کند ؛اگرچه در يک ديدگاه وسيعتر گفته مي شود ارتباطات بين المللي شامل - و نه محدود به - ارتباطات بين فرهنگي نيز هست ولي مقيد کردن ارتباطات بين المللي به رسانه محور بودن ، از نظر مفهومي و ايجاد تمايز بسيار مفيد است . اين رسانه ها يا کانالها خود از نظر سرعت انتقال و ماندگاري پيام به دو نوع کند و سريع تقسيم مي شوند:رسانه هاي چاپي اعم از کتاب و مجله ،کند تلقي مي شوند و ارتباطات رايانه اي  و راديو و تلويزيوني ،از رسانه هاي سريع به شمار مي آيند. خط نقطه چين عمودي و قرار گرفتن رويکرد ارتباطات بين المللي در سمت راست مدل ،ذيل منافع ملي ،نشان دهنده تأثير گذاري حوزه منافع ملي بر رويکرد ارتباطات بين المللي است. علت اين امر ،تعامل سنگين رسانه ها با حاکميت ملي در مسائل جاري و سرعت تصميم گيري در ارتباطات بين المللي است. رويکرد ارتباطات بين فرهنگي بيشتر با تماس چهره به چهره و به خصوص حضور يک فرد متعلق به يک فرهنگ دريک محيط فرهنگي ديگر مرتبط است؛ نقطه چين پر رنگ در ميانه عرضي مدل نمودار جداسازي محيط فرهنگي کشورهاي مبدأ و کشور هدف است؛ سياست خارجي و سياست فرهنگي کشور هدف مهمترين عوامل تأثير گذار بر حجم ،شدت و جهت تماس دو فرهنگ است اگر سياست خارجي ، موافق توسعه روابط با کشور مبدأ و سياست فرهنگي ، موافق گشاده گي نسبت به فرهنگهاي ديگر باشد،  ديپلماسي عمومي ، موجب تماس فرهنگ و جامعه کشور مبدأ با فرهنگ و جامعه مقصد مي شود  و در غير اين صورت تماس فرهنگي با موانع و مشکلاتي مواجه مي شود. به شرط اقتدار  و تدبيرحاکميت در مورد مرزهاي فرهنگي خود ،اين امکان وجود دارد که جريان واردات فرهنگي و ارتباطي ، به نحو گزينشي و با رويکرد به گزيني مديريت شود ؛عبور پيکانهاي خط چين شده در ميان کادر سياست خارجي و سياست فرهنگي نماد امکان چنين گزينشي است.از طرف ديگر ملاحظات مربوط به سياست خارجي ، سياست فرهنگي و فرهنگ عمومي در کشور هدف باعث مي شود طراحان و مجريان ديپلماسي عمومي در کشور مبدأ ،دست به ويراستاري بين فرهنگي بزنند و خود نيز از ميان انبوه اقلام و پيامهاي فرهنگي  متناسبترين ها با فرهنگ و جامعه کشور مقصد را گزينش کنند.عبور اين پيامها از دوفيلتر ويراستاري بين فرهنگي از طرف کشور مبدأ و سياست  خارجي و فرهنگي در کشور مقصد  و دريافت اين پيامهاي گزينش شده، توسط گروههاي هدف، موجب «تماس‌ فرهنگي‌» مي شود که مهم‌ترين‌عامل‌ تغيير محيط‌ پيراموني‌ يک‌ فرهنگ‌ است.



پیوند مطلب


Remik International Institute - Copyright©2009 All Rights Reserved

تمام حقوق محفوظ بوده و استفاده از مطالب سايت با ذكر منبع بلامانع است
 اجراء :
ارمغان داده پرداز